اين توفيق نيز از خداى متعال خواهد بود و جز او فاعل و مؤثرى در نظام وجود نيست. از او بخواهيم كه به ما معرفت مقام ولايت و بهرهمند شدن از آثار و بركات اين مقام را عنايت بفرمايد.
در آخر زيارت جامعه مىخوانيم: «أسئلك ان تدخلنى فى جملة العارفين بهم و بحقهم و فى زمرة المرحومين بشفاعتهم ان ارحم الراحمين» يعنى «پروردگارا، از تو مىخواهم مرا از آنها قرار دهى كه به مقام حضرات معصومين و به حق آنان معرفت دارند، و مرا در زمره آنها كه با شفاعت معصومين مشمول رحمت خاصه تو مىشوند، داخل كنى. پروردگارا، تويى ارحم الراحمين».
چه كم بودهاند و هستند آشنايان و بهرهمندان؟!! و چه بسيار بوده و هستند غافلان و محرومان؟!!.
ناگفته نماند كه استفاده از انفاس ارباب باطن و صاحبان نفس در تحصيل «يقظه» نيز در حد خود از مسائلى است كه نبايد ناديده گرفت. زيرا انفاس آنان هم در جاى خود حامل انوار و نعمههاى يقظهآور است.
(دفتر اول مثنوى)
با يقظه و انتباه، آثار و تحولات و دگرگونيهايى كه ابتدائى و در عين حال اساسى است در وجود سالك پيش مىآيد. اين تحولات در چندين جهت است كه مىشماريم:
اول: از آثار يقظه، توجه خاص به نعمتها و منن است اول از آثار يقظه، توجه به نعمتهاست، چه نعمتهاى موجود در وجود خود، و چه نعمتهاى خارج از وجود خود:
از نعمتهايى كه در زمين و در آسمانهاست، نعمتها كه همه براى انسان و بمنظور حركت وى بسوى مقصد اعلى ايجاد شده و همه در جهت سوق دادن وى بطرف مطلوب است، و نعمتهايى كه به شمارش نيايد و با شمردن به آخر نرسد.
براى ارباب غفلت و نيز براى سالك قبل از يقظه، اين امر كه همه چيز بجاى خود نعمت بزرگ و همه جا را نعم الهى پر كرده و همه براى انسان مىباشد، يك امر معمولى و بى روح است و در عين اينكه به اين امر متوجه هستند، گويى چندان مسئلهاى نيست و يك چيز عادى است. اما وقتى انسان بخود آمد و بيدار شد و با روشن شدن قلب بنور يقظه، عقل وى نيز از نور خاص ربوبى برخوردار گشت، همه اشياء در نظر او معنى ديگرى پيدا كرده و همه را نعم الهى و حساب شده مىبيند كه گويى تك تك اين نعمتها با او سخنها دارد و گويى هر كدام پيغامها داشته و از جمله اينكه، هر يك از آنها اين گفتار را با انسان دارد كه من براى تو و براى سير تو بسوى حضرت حق در نظر گرفته شدهام.
همان گونه كه در خواب معمولى انسان از خود و از عالم خارج از وجود خود غافل و بى خبر است و بجز يك ارتباط تكوينى با خارج از وجود خود، ارتباط ديگرى با خارج از خود نداشته و به اين ارتباط تكوينى هم شعور ندارد، و بطورى كه انسان در موقع خواب بلحاظ غفلت و عدم شعور، از خود و از خارج از خود چيزى نمىيابد و هيچكدام از موجودات با او سخن نمىگويد و هيچيك براى او معنايى ندارد و از آنها چيزى نمىفهمدو گويى كه مرده