آنچه تا اينجا گفتيم از جهت گرفتارى دوم بود، و اما از جهت گرفتارى اول:
آن كس كه عبادات و مجاهدات خود را چيزى مىبيند، و خود را در ميدان عبوديت چيزى مىشمارد،وبر خود و عبادات خود مىبالد، و از خود و عبادات وطاعات خود راضى ومسرور مىباشد، بايد بداند در جهل فوق تصور،و در بى خبرى وبى ادبى بسيار وحشتناكى غوطه ور است.
او اگر گناه مىكرد و از گناه خود نادم وشرمنده مىگشت، و با ندامت وشرمندگى وترس و اضطراب به سر مىبرد، خيلى بهتر از اين بود كه به «عجب» آيد و از خود و راضى گردد، بنحوى كه گويى عبادتى مناسب ساحت قدس پروردگار انجام داده گويى منتى بر خداى متعال دارد!!.
در اين روايات، و در نكات و اشارات آنها دقت مىكنيم.
1- امام صادق سلام الله عليه مىفرمايد: «ان الله علم ان الذنب خير للمؤمن من العجب و لولاذلك ما ابتلى مؤمن بذنب أبدا»(اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب العجب)يعنى «خداى متعال به اين علم داشت كه گناه براى مؤمن بهتر از عجب است، و اگر اين معنى نبود هرگز مؤمنى به گناه مبتلا نمىشد».
تأمل و دقت با شما باشد. اميد است تأمل عميق داشته باشيد وبدانيد عبوديت با شكستگى ومسكنت است.
(دفتر دوم مثنوى)
2- باز آن حضرت مىفرمايد: «ان الرجل ليذنب الذنب فيندم عليه و يعمل العمل فيسره ذلك فيتراخى عن حاله تلك، فلان يكون على حاله تلك خير له مما دخل فيه» (اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب العجب) يعنى«شخص گناه مىكند وبعد سخت پشيمان مىشود، و سپس عمل خوب انجام مىدهد و اين كار او را مسرور مىكند وآن حالت اولى، يعنى پشيمانى و نگرانى را از دست مىدهد. پس اگر بر همان حالت اولى خود باشد،براى اوبهتر از حالت بعدى است.» باز تأمل و تعمق را به عهده شما مىگذاريم.
در آداب النفس عيناثى آمده است كه: «حفص بن حميد گفت: به ابن مبارك گفتم: مردى پيش روى من مرد ديگرى را كشت و با ديدن اين حادثه در باطن من چنين خطور كرد كه من از اين قاتل بهتر هستم. ابن مبارك گفت: خود را ايمن دانستن تو، بدتر از گناه اوست».
باز در همين كتاب آمده است كه: «شخصى به عايشه گفت: من كى بدانم كه نيكوكارم؟ جواب داد: آنوقت كه بدانى بدكار و خطاكارى. گفت: و كى بدانم بدكار و خطا كارم؟ جواب داد: آنوقت كه بدانى تو نيكوكارى».
3- و نيز آن حضرت مىفرمايد: «أتى عالم عابداً فقال له: كيف صلاتك؟ فقال: مثلى يسال عن صلاته؟! و أنا أعبدالله منذ كذوا و كذا، قال: فكيف بكائك؟ قال: أبكى حتى تجرى دموعى، فقال له العالم: فان ضحكك و أنت خائف أفضل من بكائك و أنت مدل،ان المدل لا يصعد من عمله شىء»(اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب العجب)يعنى «عالم فهميدهاى بر عابدى وارد شد. به او گفت: نماز تو چگونه است؟ عابد جواب داد: آيا كسى همچون من كه مدتهاى طولانى است به عبادت خدا مشغولم از نمازش سؤال مىشود؟! گفت: گريهات چگونه است؟ عابد جواد داد: آنچنان گريه مىكنم كه اشك از چشمانم سرازير مىشود. پس آن عالم به عابد گفت:
خنده تو در حالى كه خائف هستى بهتر از گريه توست در حالى كه به عمل خود مىبالى و به آن اعتماد دارى.
حقيقت اين است آنكه به عمل خود مىبالد، از عمل او چيزى به سوى خدا صعود نمىكند».
عبادت اگر عبادت باشد، معرفت انسان به حق را بيشتر مىكند، و هر چه معرفت به مقام ربوبى بيشتر وكاملتر باشد، عبادت انسان هر چه بالا باشد در نظر او ناچيزتر، و خود انسان نزد خود قاصرتر و در محضر جناب او شرمندهتر مىگردد، تا جايى كه به عجز خود از أداى حق عبوديت او واقف گردد، و از اينكه به جوار جناب او راه نيابد نگران و خائف باشد، آن هم نگرانى و خوفى كه در لفظ عبارت نيايد، و در ذهن و در تصور نگنجد،و در وهم نامحرمان راه نيابد. در نتيجه هر چه عبادت انسان