سرانجام از حركت بازمانده براى هميشه در ظلمتهاى متراكم نفس، و به تعبيرى، در ظلمات وحشتناك «خود» باقى مىمانند. اينها در حقيقت، در همان مراحل اوليه طلب، با مانع اصلى در اين ميدان كه «خود» و «نفسانيت» خود آنهاست مواجه مىشوند و شكست مىخورند. اگر اينها از اول به خوبى مانع را مىشناختند، و مسئله را جدى مىگرفتند، و با همين مانع به مقابله بر مىخاستند، چنين مىشد.
همينكه سالك در مقام طلب برآمد، قدم به قدم و لحظه به لحظه به مقتضاى طلب براى او وظيفهها پيش مىآيد كه درهمه آنها شكستن «خود» در مراتب مختلف، و كنار گذاشتن «خود»مطرح است. هر چه «طلب» جدىتر وكاملتر گردد،شكستن «خود» و كنارگذاشتن آن نيز جدىتر وكاملتر مىشود. در مراحل اوليه«طلب» شكستن «خود» با مداومت به انجام دادن واجبات و ترك محرمات و اجتناب از رذايل اوصاف، و به موازات اينها، با مخالفت با «نفس» و ترك هواهاى آن انجام مىگيرد، و در اواسط «طلب» علاوه بر همه اينها، با فراموش كردن «خود» در مقام ذكر و عبوديت انجام مىيابد ،وبالاخره در نهايات، يعنى در مراحل عاليه «طلب» با طى مراتب فناى وصفى، فناى فعلى، و فناى ذاتى،هر چه از آثار و نشانههاى «خود» باقى بود از ميان برخاسته، و «خود» بطور كلى شكسته ،و در آخر نيز با فناى ازفناء، خبرى از«خود» باقى نمىماند. (دقت كنيد).
(دفتر سوم مثنوى)
عبدالرحمن جامى در لوايح، درلايحه پنجم مىگويد:
«... پس بايد كه بكوشى، و خود را از نظر خود بپوشى، و بر ذاتى اقبال كنى، و به حقيقتى اشتغال نمايى كه درجات موجودات همه مجالى جمال اويند، و مراتب كاينات همه مرائى كمال او،. و بر اين نسبت چندان مداومت نمايى كه با جان تو درآميزد، و هستى تو از نظر تو برخيزد، و اگر به خود روى آورى، روى به او آورده باشى...».
ازجمله حقايق قرآنى كه تا حدود زيادى ناشناخته مانده است،مسئله «طلب» است. طلب حضرت مقصود، به عنوان حقيقتى از حقايق قرآنى، آنچنان كه قرآن كريم مطرح مىفرمايد، و نيز، آنچنان كه در روايات و مخصوصاً در ادعيه مأثوره از حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين به چشم مىخورد، شناخته نشده، و مورد توجه قرار نگرفته است. و مىشود گفت، اين مسئله آنچنان مهجور گشته است كه اگر احياناً به صورتى كه هست عنوان بشود، به نحو ديگرى با آن برخورد مىشود، و با حسن قبول تلقى نمىگردد. يعنى اگر كسى مسئله «طلب» را به صورتى كه از قرآن و اشارات آيات آن، و همچنين از روايات و دعاهاى وارده بر مىآيد عنوان كند، به لحاظ اينكه اين مسئله ناشناخته مانده و ذهنها با آن مأنوس نيست، زياد مورد قبول واقع نشده، و يا علاوه بر اينكه مورد قبول نمىگردد، رنگ ديگرى هم به آن داده مىشود، و بسا عنوان كننده با مخاصمات و حملات و تهمتها نيز مواجه گردد.
سخن قرآن در مرحله اول براى صاحبان عقل و هوش، سخن از «طلب» است، يعنى طلب حضرت حق، وطلب شهود و لقاى او.
قرآن از يك سو با صراحتها و اشارتها انسانه را به «طلب» حضرت حق، و به طلب شهود و لقاى او دعوت مىكند، و از سوى ديگر، اسوههاى «طلب» را به انسانها ارائه مىنمايد و از «طلب» آنان سخن به ميان ميآورد. و قرآن در اين مرحله، محور مجاهدتهاى عبودى را مسئله «طلب» مىداند و «عبادت» را مجاهدتى در مقام «طلب» بيان مىكند.
صريح آيات و اشارتهاى آنها در اين باب براى صاحبان عقل و هوش، و براى ارباب ذوق و عرفان، در مراتب