1- علاوه بر امساك از مفطرات، اعضا و جوارح، مخصوصاً زبان خود را از آنچه خداى متعال نهى فرموده است و معصيت مىباشد كاملا حفظ كند.
2- صمت و سكوت را مراعات، و از فضول كلام و مجادله اجتناب كند.
3- حلم، صبر، سعه صدر، و حسن خلق داشته باشد.
4- از اهل شر دورى كند.
5- خود را در حال اشراف به آخرت ببيند، و در حال انتظار و عدههاى ربوبى باشد، در عين تحصيل آمادگى براى لقاى حق.
6- آرامش ايمان و اتكاى به خدا، و وقار توحيد و اتكال به جناب او داشته باشد. در عين خضوع و خشوع، و ذلت و انكسار بندهاى كه در محضر مولاى خود از خطاهاى خويش خايف است و به رحمت و گذشت او اميدوار.
7- بدن خود را از هر خباثت و آلودگى، باطن خود را از هر حيله و مكر، و دل خود را از هر مرض و عيب، پاك بگرداند، و پاك نگه بدارد، و مخصوصاً به طهارت دل كه اصل امر است، اهميت زياد بدهد و توجه داشته باشد كه روزه دل و باطن، از روزه اعضا و جوارح مهمتر است، و روزه اعضا و جوارح هم از روزه از خوردن و آشاميدن و ساير مفطرات مهمتر.
8- دل را مشغول به ياد حق و ذكر او بدارد، و اعضا و جوارح را در خدمت جناب او قرار دهد، و در امتثال اوامر او، و انجام دادن آنچه او مىخواهد بكوشد، و در سر و علن از او خشيت داشته باشد، خشيت بسيار بالا، و حق خشيت، البته در حدى كه از وى بر مىآيد.
و بالاخره، سعى وى بر اين باشد از هر آنچه غير حضرت معبود است روزه بگيرد.
اينها امورى است كه اگر موفق به مراعات آنها بشود، روزه وى روزه خواهد بود، و آثار و بركات روزه را خواهد داشت، و هر چه از اينها كم شود، به همان اندازه در روزهاش نقص خواهد بود.
ناگفته نماند، به لحاظ طولانى بودن روايتى كه در آن به اين امور توصيه شده است، از آوردن اصل آن در اينجا صرف نظر كرديم. طالبين مىتوانند در كتاب وسائل الشيعه، ج 7، ص 119 به آن مراجعه كنند.
گرچه در خلال مباحث گذشته تأكيد نموديم كه بايد در تحصيل «حضور» بكوشد، وليكن به جهت ضرورت اين امر، و به جهت اينكه «حضور» از اركان اساسى مىباشد، لازم ديديم در اين باب به ذكر نكاتى بپردازيم، تا سالكان صادق به ضرورت و اهميت «حضور» بيش از پيش پى برده، و در آن هيچگونه مسامحهاى نداشته باشند.
«حضور» به هنگام عبادت، از مسائل ضرورى و اساسى در قبول است، و چيزى نيست كه ناديده گرفتن آن چندان اشكالى نداشته باشد.
مقصود اصلى درباب«حضور» همان «حضور دل» است كه با حضور كامل آن، همه مشاعر نيز «حضور» خواهد داشت، چه فكر، و چه غير آن از مشاعر ديگر.
«دل» هر كجا باشد، انسان همانجاست. «دل» به هر سو برود، انسان به همان سو رفته است، و «دل» به هر كجا متوجه شود، انسان به همانجا متوجه شده است.
«فكر» و «دل» را بايد دو امر اساسى در «حيات باطنى» دانست. حركت «فكر» و حركت «دل» و اسرار موجود در حركت اين دو، براى ما كه از حقايق باطنى چندان آگاهى نداريم، مجهول مانده است. توجه ما، و بررسيها و تحقيقاى ما، همه در مسائل ظاهرى، و در حركتهاى ظاهرى، و در ابعاد مختلف آنها بوده، و در نتيجه، از بحر عميق «فكر» و مخصوصاً «دل» كه در پشت پرده قرار گرفته است و عجايب بى پايانى دارد غافل ماندهايم، و نمىدانيم «فكر» يعنى چه؟ و «دل» يعنى چه؟ و نيز، نمىدانيم «حركت فكرى» يعنى چه؟ و «حركت قلبى» يعنى چه؟.
نه تنها نمىدانيم، بلكه، گمان كردهايم «فكر» و «حركت فكرى» چيزى نيست كه براى ما كار درست بكند، و براى ما در پشت پرده حساب خاصى باز كرده باش، آن هم در هر لحظهاى حسابى، و در هر لحظه به شكلى، كما اينكه،