تو بجد كارى كه بگرفتى بدست
ز آن همى تانى بدادن تن به كار
همچنين هر فكر كه گرمى در آن
بر تو گر پيدا شدى ز آن عيب و شين
ز آن رميدى جانت بعد المشرقين
عيبش اكنون بر تو پوشيده شدهست
كه بپوشيد از تو عيبش كردگار
عيب آن فكرت شدهست از تو نهان
ز آن رميدى جانت بعد المشرقين
ز آن رميدى جانت بعد المشرقين
همچنين هر آرزو كه مىبرى
ور نمودى علت آن آرزو
خود رميدى جان تو زين جست و جو
تو ز عيب آن حجابى اندرى
خود رميدى جان تو زين جست و جو
خود رميدى جان تو زين جست و جو
حد جسمت يك دو گز خود بيش نيست
تا به بغداد و سمرقند اى همام
روح را اندر تصور نيم گام
جان تو در آسمان جولان كنى ست
روح را اندر تصور نيم گام
روح را اندر تصور نيم گام