از اين حقيقت هم نبايد غفلت كنيم كه نفاق باچنين انگيزهاى چه مسائل، و چه مصيبتهايى را به دنبال خود مىآورد، و صاحب آن در كدام مهلكههايى مىافتد؟!.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «حب الجاه و المال ينبتان النفاق فى القلب كما ينبت الماء البقل» (جامع السعادات، ج 2، ص 345) يعنى «حب جاه و حب مال، در قلب انسان نفاق را مىرويانند، كما اينكه، آب سبزهها را مىروياند».
اين بيان با تشبيهى كه درآن آمده، بخوبى حاكى از اين است كه رذيله حب جاه، مايه نفاق، و سرچشمه آن، و نيز، پرورش دهنده آن است.
حب جاه و شهرت، مانع ذكر و فكر است
آن كس كه حب جاه و شهرت دارد، قلب او هميشه مشغول است، زيرا همت او على الاتصال مصروف مراعات جانب مردم بوده و مراقب اين امر است كه منزلت او در نزد آنان به مخاطره نيفتد. به همين جهت فكر او مشغول، وقلب او محل توارد احوال مختلف است. گاهى خشنود است كه فلان كار و فلان خصلت او مايه جلب قلوب گرديده و جاه و منزلت او را در نزد مردم بالا برده و بر شهرت او افزوده است، وگاهى محزون است كه فلان عمل يا فلان صفت او موجب نفرت و ناخشنودى مردم و يا اين و آن گشته، و علاقه و ارادت آنان نسبت به وى از ميان رفته و يا كم شده است، اگر چه به احتمال باشد.
گاهى حال خوشى دارد، زيرا اقبال مردم را خوب احساس مىكند. گاهى حال بدى دارد، زيرا اقبال آنان را كم احساس مىنمايد؛ و گاهى هم در مصيبت بزرگ مىافتد و پريشانى حال وى از حد مىگذرد، و آن به هنگامى است كه آنچه از اقبال مردم به دست آورده بود، و جاه و منزلتى كه كسب كرده بود، بلحاظ علل و عواملى به خطر افتاده و از ميان رفته باشد و در نزد مردم منفور گردد.
و خلاصه اينكه، هميشه حال به حال است و لحظهاى فارغ نيست، و هميشه اسير اقبال و ادبار خلق است.
پيداست چنين كسى نمىتواند به ذكر و فكر بپردازد، و بسوى مقصد اعلى اقبال داشته باشد، زيرا فكر و قلب او هميشه مشغول و در اين سو و آن سو پراكنده،و در حزن وشادى حالات گوناگون مستغرق، و در افكار و خيالات و اوهام غوطهور است. و اين در حقيقت، فانى گشتن در خلق، و روى آوردن به هلاكت است.
علاوه بر اين، چه بسا همين رذيله حب جاه و شهرت، صاحب خود را براى به دست آوردن جاه و برترى، يا حفظ آن، و يا بالا بردن آن به يك سلسله كارهاى هلاكت بار ديگر، و به جنايات بزرگ و هولناكى وادار كند، و وى را به هلاكت فوق تصور و وحشتناكى بيندازد.
امام صادق صلوات الله عليه فرمود: «من أراد الرئاسةهلك» (اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب طلب الرئاسة )يعنى «هر كس اراده رياست كند، به هلاكت مىافتد».
ناگفته نماند، آن رياست و جاه وشهرت كه بظاهر رياست و جاه و شهرت است وليكن در حقيقت ودر اصل، رسالت واداى مسئوليت و انجام دادن وظيفه است، يعنى نفس رياست و جاه و شهرت بهيچوجه به عنوان هدف، منظور نيست، بلكه اداى رسالت و مسئوليت، و انجام دادن وظيفه و امتثال امر الهى مقصود است، از اين مقوله خارج مىباشد.
حب جاه و شهرت، موجب رياء و خسران است.
آن كه مىخواهد قلوب مردم را شكار كند و نزد آنان جاه داشته باشد و پيش آنان مشهور گردد، براى رسيدن به مقصود خويش، به سوى رياء در عمل كشيده مىشود، و اين ريا كارى تا جايى پيش مىرود كه در عبادات، حتى در انجام دادن واجبات و اجتناب از محرمات نيز گرفتار رياء و تظاهر مىگردد، و از اين راه به خسران عظيم و جبران ناپذيرى مىافتد.
چنين كسى در حال تنهايى چندان رغبتى به عبادت، و چندان ذوقى به ذكر و طلب ندارد و كسالت و سستى دامنگير اوست، و اما در ميان جمع، و آنجا كه تنها نيست، ذوق مىيابد و به حال مىافتد، و خود نيز احياناً در اشتباه بوده و نمىفهمد كه اين ذوق و اين رغبت و حال، ذوق صحيح و رغبت واقعى و حال صادق نيست.
حضرت ابوالحسن سلام الله عليه وقتى سخن از شخصى به ميان آمد كه حب رياست داشت، فرمود: «ماذئبان