ظهورات حقيقت «تو» مىباشد، و همه «تو» هستى.
و آنچه از معقولات مىيابى، باز «خودت» هستى در مقام اتحاد با حقايق نوريه، و وجودات عاليه، وليكن اتحادى ضعيف، و توأم با نقائص زياد. نقائص و ضعفى كه از حجابها و تيرگيهاى «تو» مىباشد، و از وسوسه بدن و خيال بر مىخيزد. (دقت كن).
اگر از وسوسه بدن رها شوى، و قيد و بند خيال پاره كنى، و به عبارتى، بميرى و سپس هستى ديگر بيابى، حقيقت براى تو روشن مىگردد.
عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب
ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان
تو مبين جهان ز بيرون كه جهان درون ديده ست
چو دوديده را ببستى ز جهان جهان نماند
سوى آسمان ديگر كه به آسمان نماند
پر عشق چون قوى شد غم نردبان نماند
چو دوديده را ببستى ز جهان جهان نماند
چو دوديده را ببستى ز جهان جهان نماند
تلخيص و نتيجهگيرى
از مجموع آنچه گذشته فهميديم كه:
توجه ما به خارج از خود، و گمان اينكه آنچه مىيابيم در خارج از خود مىيابيم، ما را از توجه به «مثال خويش» و اينكه هر چه مىيابيم، ما را از توجه به «مثال خويش» و اينكه هر چه مىيابيم در مثال خود مىيابيم غافل گردانيده است. اين از يك سو، و از سوى ديگر نيز، مشغول بودن ما به خارج، و به آنچه در مثال خود مىيابيم، ما را از عالم عقلانى و مرتبه تجرد خويش غافل و دور ساخته، و ما را از مرتبه نورانيت ما، كه موطن شهود است محجوب گردانيده است.
طبعاً، در مقام «سير» و در مقام «فكر» بايد اول از خارج از خود، يعنى از عالم طبيعت، به سوى «خيال» يعنى «مثال خويش» سفر كنيم و بر گرديم، سپس از «خيال» يا «مثال» به سوى «عالم عقلانى» خود سفر كنيم و به نورانيت خويش برگرديم كه مرحله شروع شهود است. و سپس با ادامه سير و گذر از عالم عقلانى، فنا و بقا حاصل خواهد شد.
حقايقى در اين مقام
در اين مقام به حقايقى چند نيز اشاره مىكنيم، حقايقى كه براى اصحاب «سير در نفس» دانستن آنها هم مفيد، و بلكه ضرورى است، و بصيرتهايى را به دنبال خواهد آورد.
در اين حقايق كه خواهيم گفت نيز لازم است اهل آن دقت كافى داشته و تعمق كنند، تا آنها را خوب بيابند، و آنچه را كه بايد، اخذ نمايند.
اين را هم بدانيم كه آنچه ما خواهيم گفت، به اجمال و اشارتهاى اجمالى خواهد بود، و خداى متعال خود با هدايتهاى مخصوص خود اهل آن را به تفاصيل همين اشارتهاى اجمالى هدايت خواهد كرد، كه هدايت كننده اوست، و همه چيز از اوست.
اين حقايق را تحت عناوين مخصوص، و به ترتيب ذكر مىكنيم. و اينك حقايق منظور:
خيال واهى
من و تو به خيال واهى چنين مىپنداريم كه با خيلى چيزها در اطراف خود در اختلاط هستيم، آنهم بسيار محكم، و اختلاط بسيار حساب شده و ريشهدار، و به عبارتى، چنين مىپنداريم كه با خيلى چيزها هستيم، و با آنها در جمع و پيوند.
اين، جز يك خيال واهى نيست، و حقيقت كاملا خلاف اين است، بنحوى كه اگركمى فكر بكنيم ،به اين معنى به وضوح پى خواهيم برد، و خود را منقطع ازهمه خواهيم يافت.