مواجه خواهد گشت.
نزديكترين راه در «خود» انسان است، و راه نزديكتر را بايد در «خود» جويا بود، و به عبارت ديگر، نزديكترين راه به سوى حضرت مقصود، همين «خود» است و بايد قدم در «خود» نهاد، و سير در آن نمود، تا بالاخره به مقصد نايل آمد.
كريمه مباركه «يا ايها الذين آمنوا عليكم أنفسكم...» كه در اول سخن خود در «فكر» به آن اشاره كرديم، به همين معنى اشاره دارد.
تركيب و لحن خاصى كه در اين آيه وجود دارد مىگويد، از «خود» غفلت نكنيد، و به سير در آن بپردازيد كه نزديكترين راه وصول به مقصد است.
از آيه 8 سوره روم نيز كه مىفرمايد: «أولم يتفكروا فى أنفسهم ما خلق الله السموات و الارض و مابينهما الا بالحق...» مىشود چنين استفاده نمود كه:
آيا در «خود» فكر نكردهاند؟! و آيا در «نفس» خويش به سير نپرداختهاند؟! كه خداى متعال همه آسمانها و زمين، و همه آنچه در آنهاست، از جمله «خود» آنان را خلق نكرده است مگر به «حق» و همراه با «حق»...
«خود» انسان، يعنى آنچه انسان هميشه با كلمه «من» به آن اشاره مىكند، همانند هر مخلوق ديگرى، در چهره اصلى خويش كه مستور از محجوبان مىباشد همراه با «حق» است و ملازم با آن. و اگر انسان به «خود» برگردد، و در «خود» سير كند، و چهره همراه با «حق» و به عبارتى، چهره حقانى «خود» را كه ربط محض به حضرت ربوبى، و مرآت اوست شاهد باشد، به شهود «وجه كريم» او نايل خواهد شد. (دقت شود).
مطلبى در اين مقام
در اين مقام مطلبى را به صورت فشرده و در حدى كه از حوصله اين نوشته خارج نباشد توضيح مىدهيم. اميد اين هست در آنچه مىگوييم دقت كافى به عمل آيد، و براى اصحاب «سير در نفس» مفيد افتد، و بصيرتهاى لازم را در جاى خود موجب گردد، و الله هو الهادى.
و آن اينكه:
در جاى خود اين مسئله بررسى شده است كه علم ما به محسوسات، متخيلات، و مقعولات، آنچنان كه بسيارى گفته و گمان كردهاند، و آنچنان كه ما گمان مىكنيم نيست.
مسئله «علم» يا «درك» به انحاء مختلف آن، مسئله بسيار پيچيده و بسيار عميق و اسرارآميزى است هر چه انسان د رآن تعمق كند و در دقايق آن غور نمايد، به حقايق و عجايب آن بيشتر پى خواهد برد، و تحير او زيادتر خواهد شد.
متأسفانه انسانها، الا افراد نادر، همان طور كه از بسيارى از حقايق وجود و مسائل هستى در غفلت هستند و در آنها تعمق نكرده و نمىكنند، از اين مسئله، يعنى از مسئله «علم» يا «درك» نيز غافلند و در آن تعمق نداشته و ندارند. همتى به آن مصروف نكرده، و فكر و عقل خويش را در اين باب به كار نينداختهاند.
به عكس، فكرها، عقلها، و همتها در جاها و چيزهايى مصروف و مستغرق گرديده است كه اگر با انصاف پيش بياييم، بايد بگوييم نه تنها سقوط فكر و عقل را در برداشته، بلكه، با شأن «انسان» سازگار نبوده است.
فكر و عقل انسان در اصل، اين نيست كه هست، و نمىبايست اين مىشد كه مىبينيم. اگر مىدانستيم فكر انسان و عقل او چگونه است، به كجاها مىتواند راه بيابد، چه عوالمى را مىتواند سير كند، و چه راهها مىتواند به روى انسان باز نمايد؟ سپس نظرى به روزگار سياه و سقوط آن و صاحب آن، يعنى انسان مىانداختيم، خوب مىفهميديم كه انسانها چه ظلمى به خود كردهاند، و چگونه؟!
و به همين جهت هم سخن گفتن درباب حقايق وجود و مسائل هستى با چنين وضعى، براى گوينده آن يا ناممكن، و يا بسيار مشكل خواده بود.