فكر در خصوصيات وجودى «خود»
قسم اول از فكر در «خود» بطورى كه گفتيم، فكر در صفات وخصوصيات وجودى خود است. اين فكر در عين اينكه ما را با آثار وجودى بسيار عميق خود، و با اسرارآميز بودن حقيقت خود آشنا مىسازد، موجب معرفت و بصيرت ما در خصوص حضرت حق، و صفات و افعال او، و به عبارتى، موجب معرفت توحيد و مراتب آن، و آگاهى از هستى و حقايق آن مىگردد.
از حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه اين رواين نقل شده است كه:
«من عرف نفسه فقد انتهى الى غاية كل معرفة و علم» (غرر و دررآمدى) يعنى «هر كس «خود» را بشناسد، به نهايت هر معرفت و هر علمى رسيده است».
پيداست هر چه فكر در «خود» عميقتر و بيشتر باشد، و شناخت از «خود» كاملتر گردد، به همان اندازه شناخت حقايق نيز كاملتر و عميقتر خواهد بود.
و اصولا بايد گفت، فكر در «خود» است كه مىتواند مبدأ شناخت حقايق وجود گردد، و هر چه در «خود» فكر كنيم ، و با «خود» آشنايى بيشتر تحصيل نماييم، در آن صورت است كه مىتوانيم به حقايق هستى نيز معرفت پيدا كنيم، و آنها را بشناسيم، و به عكس، هر چه از فكر در «خود» دور باشيم، و به «خود» جاهل، و از آن بى خبر بمانيم، از حقايق هستى هم دور، و به آنها نيز جاهل خواهيم بود.
به اين معنى نيز در بيانى از آن حضرت اشاره شده است. آنجا كه مىفرمايد:
«من عرف نفسه كان لغيره أعرف، و من جهل نفسه كان بغيره أجهل»(غررودررآمُدى) يعنى «هر كس «خود» را بشناسد، غير خود را بهتر شناخته، و به غير خود آگاهتر است، و هر كس به «خود» جاهل باشد، به غير خود جاهلتر خواهد بود».
در اينجا بايد به اين حقيقت تلخ هم اعتراف كنيم كه على رغم اين همه تأكيدها و توصيهها كه در آيات و روايات در خصوص فكر در «خود» و در خصوص شناخت «خود» به عمل آمده است، من و تو، و همچنين اكثر صاحبان ايمان به اين مسئله چندان توجهى نكرده، و در اين باب قدمى بر نداشتهايم. و متأسفانه در خيلى چيزها فكر