متعال كه مخصوص بندگان خدا و صاحبان اين مرتبه از مراقبه است. اين معنى را آنچنان كه اهل اين مرتبه درك مىكنند، ديگران هرگز درك نخواهند كرد. ديگران كه غافلان و جاهلانند همين قدر مىفهمند كه اگر كسى موفق به انجام دادن اين وظايف و امور باشد، بسيار خوب و توفيق او بالاست، نه اينكه بفهمند اينها يك سلسله وظايف لازم در مقام بندگى، و ترك آنها هم هر كدام به جاى خود جرم و خطاى جدى وبه عبارتى «گناه» است.
اصولا بايد گفت، غافلان و جاهلان با اين كه خود از اهل ايمان و توحيدند، و با اينكه قرآن مىخوانند و به ظاهر بندگى خدا را هم دارند، با اين وصف، نه از معنى «عبوديت» چيزى فهميدهاند جز يك ظاهر ناقص، و نه از وظايف و آداب، و مدارج و منازل آن چيزى دانستهاند. با تبعيت از هواها، انغمار در دنيا و شهوات آن، و غوطه ور شدن در اوهام و خيالها، عقل خويش را از كار انداخته، و دل خويش را تباه گردانيدهاند.
والا عقل اگر عقل باشد، و دل نيز دل باشد، و با عقل سالم و دل روشن با قرآن و آيات آن مواجه شوند، به حقايق و معارف در حد خود نايل شده، و آن مىفهمند كه بايد بفهمند.
اگر اينان نيز راه تقوا در پيش بگيرند، در شهوات غوطهور نشوند، و به تطهير و تزكيه باطن بپردازند، و اهل مراقبه باشند قرآن وآيات آن براى آنها نيز هدايتهاى خود را عرضه مىكند، و انوار آن بر باطن آنها نيز مىتابد، و در تعبير روشنتر، قرآن با آنها نيز سخن مىگويد، و «عبوديت» را براى آنها تفسير نموده، معنى آنرا بيان، آداب و وظايف آنرا شرح، و مدارج و منازل آنرا روشن مىكند. و به عبارت صحيحتر، خداى متعال آنها را به وسيله قرآن وآياتش هدايت مىكند، زيرا خود وعده فرمود با قرآن و آيات آن كسانى را كه تابع رضوان اويند هدايت كند؛ يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام.
دفتر چهارم مثنوى از اصل سخن دور افتاديم، و به حاشيه رفتيم، وليكن چه بايد كرد؟! درد دل بود و تذكرى به امثال و اشباه خود. برگرديم به اصل مطلب.
سالك وقتى در اين مرتبه از مراقبه است، و به توفيق الهى امور و وظايف اين مرتبه را از اول تا آخر ملتزم است و بر آنها مداومت مىكند، با هدايتهاى ربوبى ترك اين امور و وظايف را براى خود«گناه» مىبيند، و جرم و خطا بودن آن را به وضوح مىيابد، بنحوى كه فقط اصل معرفت مىدانند.
در همين مقام كه وى موظف بر آنهاست و به آنها مداومت دارد، اگر احياناً بر اثر غفلت، ياسستى و مسامحه، و يا علت ديگر، از اين امور و وظايف چيزى ترك شد، خود را در محضر خداى متعال «خطاكار»، «مجرم»،«مقصر»،«روسياه» و «گناهگار» مىبيند. با شرمندگى و اضطرار، و ندامت و انكسار، در حالى كه خوف مؤاخذه از يك سو، و از سوى ديگر اميد عفو و مغفرت دارد، روى به معذرت خواهى مىآورد و به توبه و استغفار مىپردازد، و در عين حال كه از پروردگار مىخواهد او را از تكرار چنين خطاها و لغزشهاى خسران بار حفظ بفرمايد، خود نيز با مراقبت كامل سعى مىكند ديگر مرتكب آنها نشود.
اين، حال او و وظيفه اوست نسبت به امور و وظايف اين مرتبه آنگاه كه چيزى ازآنها ترك مىشود. اين از يك سو.
از سوى ديگر، همين حال و همين وظيفه كه در خود اين مقام دارد، موجب اين مىشود كه او به فكر گذشته خود نيز بيفتد و متذكر گردد كه وى مدتها و زمان بسيار طولانى، بر اثر جهل و غفلت، نسبت به اين امور و وظايف بى اعتنا بوده، و به آنها ملتزم نبوده است، و جرايم و خطاها و به عبارتى «گناهان» بى شمارى مرتكب گرديده است. نه به اين وظايف آشنا بوده، و نه به آنها عمل مىكرده است.
يك يك وظايف، و تك تك امور را به نظر آورده، و آنگاه حالت و وضع خويش را در ايام و اوقاتى كه به آنها ملتزم نبوده است به ياد مىآورد، و تصور مىكند چه وضعى داشته، در چه حالى و احوالى بوده، و چه ظلمها به خود كرده است؟! و در محضر معبود خود چه جهالتها، چه بى ادبيها، چه جسارتها، چه جفاها، و نيز، چه جرمها، چه خطاها، و چه تقصيرها داشته است؟! و بالاخره، چگونه وظايف بندگى را زير پا مىگذاشته است، و دردناكتر، چگونه عهد الست را نقض مىكرده است؟! مگر نه اين است كه:
(دفتر پنجم مثنوى)