البته تعلق مشيت او بر شناخت شدن جمال ذات به مقتضاى عشق به ذات، فقط در اين خلاصه نمىشود، بلكه، اصل خلقت همه مخلوقات و هدايت همه آنها بسوى جمال ذات، و به دنبال آن، عشق سارى در ميان همه موجودات نسبت به حق، و عبوديت و حركت تسبيحى همه بسوى او نيز از همين عشق ذات حق به ذات خود و از احكام و لوازم آن سرچشمه مىگيرد. [1] آيه «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (آيه 56 سوره الذاريات) و حديث «كنت كنزاً لم أعرف، فأحببت أن أعرف، فخلقت الخلق و تعرفت اليهم، فعرفونى» [2] و نيز اشارات زياد ديگرى كه در آيات و روايات وارده وجود دارد، دلالت بر اين امر مىكند.
(دفتر اول مثنوى)
دوم اينكه، عشق ذات به جمال ذات، اينچنين اقتضاء مىكند كه او خود و هر شاهد ديگرى جمال او را در مرآتى كاملتر از همه مرائى، و در مجلا و مظهرى اتم، مشاهده كند؛ يعنى هم خود او شاهد جمال خود در اين مرآت باشد، هم هر شاهد ديگر به شهود جمال او در اين مرآت كه مرآت كامل وجه اوست، نايل گردد. و از آنجا كه هيچ مرآتى همانند حقيقت انسانى نمىتواند جمال و كمال او را بنمايد، و از طرفى حقيقت و چهره اصلى انسان در ميان حجاب بدن و حجابهاى ديگر محجوب گشته است، بايد انسان محجوب با جذب حق و رحمت او بسوى بالا كشيده شود و روى به طرف حق و موطن حقيقى خود بياورد و با توبه [1]. عشق سارى در ميان موجودات نسبت به حق را كه از تبعات عشق ذات حق به ذات خود است، در جلد اول كتاب معاد يا بازگشت به سوى خدا تا حدودى توضيح دادهايم و طالبين شرح بيشتر مىتوانند به آن مراجعه كنند.
[2]. اين روايت را ابن عربى به اين ضورت آورده است.
بعد از توبه به سير بپردازد و همه حجابها را كنار بزند، تا چهره اصلى وى كه مرآت جمال و آئينه وجه اوست ظاهر گردد و وجه حق در آن بنحوى كه در نظر هست، مشهود افتد و حق وجه خود در آن و غير او وجه حق در آن بيند، كما اينكه در اصل و قبل از تنزل انسان از موطن خود اين چنين بوده و اين چنين هست. (دقت شود).
آيات خليفة اللهى انسان و آيت امانت، به همين حقيقت دلالت نموده و براى ارباب ذوق بسى اشارتها دارند.
حافظ در اين زمينه گويد: