بپردازى و دل تو از آنچه مىگويى غافل باشد. بايد حاجت خود را به دل با خدا در ميان بگذارى، و به دل بخواهى. و به عبارتى، درخواست بايد از دل بر آيد، و درخواست دل باشد، و زبان فقط به ظهور رساننده درخواست دل.
جمله «فأقبل بقلبك» تأكيد بر اقبال قلبى مىكند، و جمله بعدى، يعنى جمله «ثم استيقن بالاجابة» به شرط ديگر از شرايط چهارگانه، يعنى به «رجاى اجابت» كه اشاره شد و بعداً ان شاء الله توضيح خواهيم داد، ناظر است.
بنابراين، سالك بايد در مقام استغفار كاملا اقبال قلبى داشته باشد، و حاجت خود را كه «مغفرت» است، به دل از خدا بخواهد، و زبانش ترجمان دل، و عرضه كننده درخواست دل باشد. دل را به ميدان بياورد، و دل، حاجت خود در ميان بگذارد.
حفظ استكانت در دعا و مسئلت، چه در استغفار و چه در غير آن، يكى ديگر از شرايط لازم است كه از آيات و اشارات آنها، و از روايات و ادعيه مأثوره به وضوح استفاده مىشود.
حفظ استكانت بدين معنى است كه بنده در مقام دعا، در استغفار و غير آن، در باطن و در دل خويش حالت استكانت داشته باشد،و اين حالت را حفظ كند و از دست ندهد.
اين حالت به ظاهر، و آنچنان كه عامه مردم مىفهمند، يك حالت است و بس، و اما در حقيقت، و نزد اهل آن، حالتى است كه اگر به نحو مطلوب تحقق يابد، بركات و اسرار عميقى را در بر دارد - البته در صورتى كه در بنده خبرى از بندگى، و رسمى از رسوم فقر و فنا وجود داشته باشد -.
نمىدانم در معنى عبوديت و حقيقت آن، و آثار و بركات آن تأمل كردهاى، و از آنچه در عالم عبوديت هست چيزى به دست آوردهاى؟ و اگر تأمل كردهاى، نمىدانم آيا از اهل عمل بودهاى و توأم با عمل به تأمل پرداختهاى، يا نه، بلكه، بدون اينكه قدم صادقانهاى در ميدان عمل داشته باشى تأمل كردهاى كه فقط يك تأمل خشك و بى جان خواهد بود، و در روشن شدن حقيقت چندان به درد نخواهد خورد؟.
اگر در حد خود مجاهدت صادقانه و در صراط مستقيم داشته، از رسم عبوديت تا حدودى برخوردار گشته، و توأم با مجاهدت، تأمل نيز كرده باشى، از معنى عبوديت و حقيقت آن، و آثار و بركات آن نكتهها فهميدهاى، و چيزى نصيب تو گرديده است. و در اين صورت، مىتوانى به اجمال بفهمى كه در «استكانت عبودى» و به عبارتى در «ذل عبوديت» چه چيزها هست.
استكانت عبودى مقولهاى است مخصوص به خود، و غير از استكانت در برابر مخلوق و براى دنياست كه جز سقوط براى انسان، و جز از ميان رفتن طيبات وجودى وى چيز ديگرى در بر ندارد.
استكانت عبودى چيزى است كه ظاهر آن استكانت است، و باطن آن عزت و كرامت، و استكانت در برابر مخلوق و براى دنيا چيزى است كه ظاهر آن زوال كرامت است، و باطن آن خسران و هلاكت.
عقل كاذب كه ظاهر بين است، استكانت عبودى را همان استكانت مىبيند و بس، و از فهم باطن آن عاجز است.
اين عقل به لحاظ اينكه معكوس بين هم هست، استكانت در برابر مخلوق و دنيا را عزت مىپندارد، و از حقيقت آن بىخبر است. آن كه اسير تخت و تاج است، سلطانش مىبيند، آن كه اسير مال و منال است، بى نيازش مىنامد، آن كه اسير جاه و شهرت است، عزيزش مىشمارد، و آن كه اسير هواهاست، آزاد مىداند.
(دفتر پنجم مثنوى)
صيد گشتن و خود را صياد پنداشتن، و ذليل گشتن و نام عزيز برخود گذاشتن، و آنچه از اين مقوله و در رديف آنهاست، همه از عقل كاذب و از معكوس بينى آن است.
(دفتر پنجم مثنوى)
چنين عقلى نمىتواند استكانت عبودى را درك بكند، و عزت و كرامت نهفته در آن را بفهمد، چه رسد به اين كه اسرار عميق موجود در اين استكانت را بداند. گرچه اشارتهاى قرآن و روايات، و نكتههاى موجود در دعاها و بيانات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين از اينها خبر مىدهد، ليكن سخن در اين است كه چه كسى و كدام عقلى مىتواند اين اشارتها و نكتهها را بيابد؟ و حقيقت اين است كه عقل كاذب را اين صلاحيت نيست.
شأن عقل كاذب همين است كه ظاهر را مىبيند و از باطن در حجاب است، و به عبارتى، اين سوى هر چيزى را درك مىكند، و از درك آن سو عاجز است. اگر بخواهيم اين معنى را خوب بفهميم، لازم است آيه هفتم سوره روم را بخوانيم و تدبر كنيم كه مىفرمايد:
«يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون».
اين آيه به وضوح مىگويد، اكثر مردم فقط ظاهرى از حيات دنيا را مىدانند، و از آن سو غافلند و اين بدان معنى است كه محجوبان و عقول كاذبه، از هر چيزى در حيات دنيا ظاهر آن را مىدانند، و از باطن آن يا از آن سوى آن بى خبرند. پيداست كه اين در همه امور جريان دارد، و از آن جمله است موضوع استكانت