مفخر شرق

غلامرضا سعیدی؛ هادی خسروشاهی

نسخه متنی -صفحه : 238/ 104
نمايش فراداده

شاعر در نظر داشته كه راجع به اسلام درامى بنويسد كه ناتمام مانده است و اين منظومه قسمتى از همان درام است؛ و اقبال آن را به فارسى ترجمه كرده و نظر گوته را درباره اسلام تشريح كرده است، بدين شرح:

اب جاري


  • بنگر كه جوى آب چه مستانه مى‏رود در خواب ناز بود به گهواره سحاب از سنگريزه نغمه گشايد خرام او زى بحر بيكرانه چه مستانه مى‏رود در راه او بهار پريخانه آفريد گل عشوه داد و گفت يكى پيش ما بايست نا آشناى جلوه فروشان سبزپوش زى بحر بيكرانه چه مستانه مى‏رود صدجوى و دشت و مرغ و كهستان و باغ و راغ ما را كه راه از تنگ آبى نبرده‏ايم واكرده سينه را به هواى شرق و غرب زى بحر بيكرانه چه مستانه مى‏رود درياير پرخروش ز بند و شكن گذشت يك سان چو سيل كرده نشيب و فراز را بى‏تاب و تند و تيز و جگر سوز و بى‏قرار زى بحر بيكرانه چه مستانه مى‏رود از خود يگانه از همه بيگانه مى‏رود

  • مانند كهكشان به گريبان مرغزار وا كرد چشم شوق به آغوش كوهسار سيماى او چو آيينه بى‏رنگ و بى غبار در خود يگانه از همه بيگانه مى‏رود نرگس دميد و لاله دميد و سمن دميد خنديد غنچه و سردامان اوكشيد صحرا بريد و سينه كوه و كمر دريد در خود يگانه از همه بيگانه مى‏رود گفتند اى بسيط زمين با تو سازگار از دستبرد ريگ بيابان نگاه دار(15) دربرگرفته همسفران زبون و زار با صد هزار گوهر يك دانه مى‏رود از تنگناى وادى و كوه و دمن گذشت از كاخ شاه و باره و كشت و چمن گذشت در هر زمان به تازه رسيد از كهن گذشت از خود يگانه از همه بيگانه مى‏رود از خود يگانه از همه بيگانه مى‏رود

15- مقصود شاعر از اين بيت بيان حال كيش يهود و نصارا و ساير اديان است كه به حال ركود مانده‏اند و از جويبار اسلام درخواست كردند كه ما را نيز همراه خودت ببر.