مفخر شرق

غلامرضا سعیدی؛ هادی خسروشاهی

نسخه متنی -صفحه : 238/ 152
نمايش فراداده

با اين حال، قوام بناى اجتماع، ملت بيضا و امتداد نماى آن، وابسته به شور و حرارت انفاس همين فقرا و بينوايان است. شما نيروى سحر كلام را از دست داده‏ايد و از مواعظ پند نمى‏گيريد. اگر روح بلال نبود براى اذان نيز جمالى باقى نبود.

صفوف نمازگزاران شما در مسجد وضع حزن‏آورى دارد، و محرابهاى مساجد شما صورت موحشى به خود گرفته است. منبرهاى شما مورد سخريه و استهزا قرار گرفته است. آهن شمشير شما مبدل به چوبى شده است كه در برابر آتش تاب مقاومت ندارد.

شهرهاى شما مملو از عناوين و افتخارات و امتيازات و القاب شده است. كلمه ميرزا در ايران و صاحب و خان در جاهاى ديگر موج مى‏زند. در آن عصرى كه مسلمين در جستجوى مجد و بزرگى بودند، چه بسا بار مصايب و مشكلاتى را به دوش مى‏كشيدند، و از تصميم و عزمشان دست بردار نبودند. در آن روزگارها ميزان عدل در دست مسلمان بود و هيچ نوع ريا و خدعه و دهاء و مكر و حيله‏اى در كار نبود.

مسلمان آن روز پرده‏هاى اوهام را با عزم و شجاعت پاره مى‏كرد و بر همه مشكلات فايق مى‏آمد. آن روز از مقاصد شخصى و هوى و هوس بر كنار بود. مسلمان آن روز مانند جامى لبريز از باده ناب براى ديگران بود.

مسلمان آن روز خون را از همه رگهاى باطل مى‏كشيد و قانون عمل در حيات او جوهر بود نه عرض، و بعد از خدا به نيروى بازويش تكيه داشت و از مرگ نمى‏ترسيد، بلكه از خدايى مى‏ترسيد كه آفريننده مرگ و حيات است.

دولت گذشتگان و فقر و زهد على كجا رفت؟

ديگر از فضايل مسلمين و از مواريث مؤمنين آن روزها چه مانده است؟

مسلمين آن روز پشت و پناه يكديگر بودند و شما دشمن يكديگريد. تا چه حد از نيكوكاران غيبت مى‏كنيد و آنها را تخطئه مى‏كنيد.

مسلمانان نيكوكار با اينكه پيشوايان پرهيزكاران بودند عيوب مردم را مكتوم مى‏كردند. آيا توقع داريد كه هر يك از شما بدون عزم و تصميم، و بدون قلب سليم به اوج ثريا برسيد و جاى كسانى را بگيريد كه تخت كسرى و تاج كيقباد و فغفور را گرفتند و عظمت قياصره را احراز كردند، در صورتى كه شما به سخنرانى و سخنسرايى دلخوش و با اوهام و خرافات سرگرم هستيد!

مسلمين صدر اسلام، قبل از آنكه بر ديگران حكومت كنند، حاكم بر نفوس خودشان بودند. آنها معمار و بانى بناى برادرى و اتحاد ملت بودند و اكنون شما حتى از مودت و محبت خانواده بى‏بهره‏ايد.

زندگانى آنها عمل بود ولى زندگانى شما هوس و آرزوست. شما در جستجوى گل هستيد و نمى‏توانيد آن را به دست آوريد ولى آنها مالك بوستان جهان و رضوان آخرت بودند.

هنوز ملل جهان با سرود عظمت و مجد آنها تغنى مى‏كنند، و روزگار فعلى نيز به ياد ايام آنها عطرافشانى مى‏كند. آنها ستارگان آفاق بودند و نور اخلاق؛ با حرارت ايمان مى‏زيستند و معتكف بيت معمور بودند. از خانه دست كشيدند و بر فراز ستارگان مأوى گزيدند.

اما جوانان امروز بيكار و بينوا و بدبخت‏اند، و بليات و بدبختى‏شان را به حساب دين مى‏گذارند.

بدبختى از خودشان است ولى نمى‏فهمند. تمدن جديد، آنان را از قيد قوانين و مقررات آزاد كرده است؛ با كمال بيشرمى بتخانه مى‏سازند و از جلال حرم محروم‏اند. ديگر قيسى وجود ندارد كه در عقب ليلى از اين دشت به آن دشت بدود، بلكه هر جوانى در كمال آزادى مى‏خواهد كه ليلى را بدون حجاب ببيند و جمال او را بدون نقاب درك كند.

‹‹ همين جوان اگر بخواهد مى‏تواند در اين عصر جديد نيروى ايمان را تازه كند و مشعل هدايت را در سايه تعليمات خاتم‏الانبيا برافروزد و در دشت و دمن، ايمان ابراهيم را نشر دهد.

به روى زمين نظر افكن و مردم را ببين!

اقوام و مللى را در نظرآور كه ميوه مى‏چينند و ملتهاى ديگر را ببين كه چگونه غرق در بدبختى و تيره‏روزى هستند!

ملتهاى سيه روزى را در نظرآور كه نخل اميدشان از ريشه كنده شده است. در حالى كه ملتهاى زنده و فعال ديگرى شكم زمين را مى‏شكافند و از بهار حيات بهره‏مندند و اگر مسلمين بتوانند اين ملتها را از تعاليم اسلام برخوردار كنند نخل اميد همگان بارور خواهد شد زيرا نخل اسلام نمونه بارورى و ثمربخشى است.

اقبال در دنباله اين بحث مى‏گويد:

‹‹ مسلمان نه وطن مى‏شناسد و نه زمان، اگر آن دو فانى شوند، مسلمان فانى نمى‏شود. زيرا بين جام و سُكرِشراب علاقه و رابطه‏اى نيست. ››

و باز مى‏گويد:

‹‹ سرزمين اسلام مورد حملات تاتارها قرار گرفت و پس از آن بر اثر حملات بالكان چه غوغايى برخاست. همه اين حوادث براى آزمايش ذات مسلمان بود و به همين دليل مسلمان مرعوب نشد و اسلام و مسلمان در همه‏جا باقى و پايدار ماند. ››