اين است آرزوى اقبال و اين است پيام او به نسل جديد اسلام. بدين مناسبت بايد بگويم منظور از نشر اين كتاب اين است كه جوانان متجدد و روشندل جامعه اسلامى ايران بكوشند تا در سايه رهبرى اين متفكر بزرگ و داهى شرق راه زندگى جديد را براى خود و نسلهاى آينده مسطح و هموار سازند و با يك عالم افتخار و نشاط خاطر بدانند كه اگر روزى جوامع آنگلوساكسن به شكسپير، جامعه فرانسوى به ويكتورهوگو، و نژاد آلمان به گوته افتخار كنند؛ جوامع اسلامى عموماً و جامعه اسلامى ايران و پاكستان خصوصاً بايد به وجود اقبال افتخار بورزند.
ضمناً اين مقدمه را مغتنم مىشمارم و به نقل قسمتى از بيانات دو نفر از شخصيتهاى علمى و ادبى ايران درباره اقبال مىپردازم:
آقاى تقىزاده ضمن ايراد خطابهاى راجع به اقبال چنين مى گويد:
عقايد و فعاليت اقبال ظاهراً داراى سه جنبه بوده است. يكى فلسفهاى مبنى بر كمال روحانى و ديگرى نوعى از عقيده اتحاد اسلامى براى تبليغ در ميان مسلمين و سومى عقيده سياسى نسبت به مملكت خود.
اين آخرى بر همه معلوم است كه در واقع وى مؤسس اصلى يا مُبَلّغ با شوق و همّت آزادى سياسى مسلمين هند و ايجاد پاكستان مستقل بود و شايد بيشتر شهرت و عظمت او در ميان طبقه عامه از هموطنان خودش اين جنبه بوده و هست.
عقيده سياسى اتحاد مسلمين دنيا بهطور كلى پيش از اقبال زاييده شده است و اين عقيده هم از همه جا بيشتر در هندوستان و بين مسلمين آن خطه تكامل و انتشار و رسوخ يافته و طرفداران پرشورى پيدا كرده بود و اگرچه شايد بانى اصلى آن نهضت سيّد جمالالدين افغانى و مروج آن گذشته از سياسيون آزاديخواه ترك قبل از دوره تركان جوان سلطان عبدالحميد ثانى از سلاطين عثمانى و بعضى فضلاى عرب مانند سيّد عبدالرحمن كواكبى حلبى و غيره بودند، شور تأثير نفس اقبال نه تنها اين عقيده را ريشه و رونقى بسيار قوى بخشيد بلكه آن را در قالبى تازه ريخت و صورتى مرتب داد بهطورى كه هنوز اين نهضت در پاكستان مستقل پيش مىرود و بسط مىيابد.
فلسفه روحانى اقبال اگرچه مبنى بر شالوده اسلامى است، خود اساس جديدى است كه در آن با اطلاع از علم و حكمت مغربى و قبول فوايد فنون جديد فلسفه روحانى مشرق و مخصوصاً روح تصوف، مايه معرفت حقيقى شمرده شده و از افكارى مانند افكار عاليه حكيمانه جلالالدين رومى پيروى شدهاست.
تنها مزيتى كه عقايد اقبال بر عقايد بسيارى از حكماى بزرگ متصوف اسلامى دارد عدم اهمال جانب سعى دنيوى و لزوم كوشش در بهرهمندى از ترقيات مادى و تمدن عصرى است كه اقبال تبليغ مىكند و با آنكه عقيده دارد كه ظواهر تمدن مغرب زمين به كار نمىخورد:
مع ذلك منكر قنون علمى مغرب نيست و اخذ و اقتباس آن را لازم مىداند ولى اصل معرفت و حكمت و علم حقيقى و فلسفه را در دانش روحانى و احساسات معنوى و به قول خودش عشق مىشمرد و خطاب به فلاسفه مادى فرنگ گويد: