مفخر شرق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مفخر شرق - نسخه متنی

غلامرضا سعیدی؛ هادی خسروشاهی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از آن پس مخصوصاً پس از قيام مسلمانان شبه قاره هند كه در تلاش تحصيل استقلال به كوشش افتادند و
بالاخص پس از تأسيس حكومت اسلامى پاكستان، به جهات عديده موفّق شدم از منابع مختلف و مجارى متفرق از
آثار فكرى و هنرى اين رهبر بزرگ بيشتر مستفيد گردم.

خوشبختانه پس از ايجاد پاكستان جلوه اقبال در اجتماع ايران فزونى گرفت، ولى بيشتر كسانى كه با شعر
و شاعرى سر و كار دارند، به حكم ذوق و قريحه شاعرى به اقبال‏شناسى روى آوردند و هر يك به سهم خود در
شناساندن اقبال به هموطنان ايرانى بذل جهد كردند.

ليكن از آنجايى كه شخصيت عظيم اين نابغه شرقى با
توجه به تمام جنبه‏هاى فكرى و علمى و هنرى و سياسى و اخلاقى مافوق جنبه‏هاى اخلاقى مافوق جنبه‏هاى
شاعرى اوست و با توجه به اينكه فقيد سعيد شعر و شاعرى را فقط ابزار كار و وسيله ابلاغ مأموريت و تبليغ
پيام انسانيت خودش قرار داده است، حيفم آمد كه فارسى زبانان، او را شاعرى بدانند و از دريچه چشم شعرا
به او نظر افكنند.

بدين سبب با قصدى خالص و نيتى پاك و منزه از شوائب رايج نفسانى كوشيدم تا با
استفاده از منابع تحقيق، در حدود قدرت، جنبه‏هاى متعدد و متكثر شخصيت عظيم وى را در دسترس جويندگان
راه حق و حقيقت وتشنگان زلال معرفت قرار دهم.

باشد كه جوانان متجدد و مسلمان ما از آشنايى با مكتب
پرفيض اقبال مستفيض شوند و براى نسلهاى آينده بر اين منوال سرمشق فكر و هدايت گردند و با شور و نشاطى
هرچه تمامتر به آرزوى بلند وى جامه عمل بپوشانند، كه مى‏گويد:




  • عرب از سرشك خونم همه لاله‏زار باد
    تپش است زندگانى تپش است جاودانى
    نه به جاده‏اى قرارش نه به‏منزلى مقامش
    حذر از خرد كه بندد همه نقش نامرادى
    تو جوان خام سوزى، سخنم تمام سوزى
    چو به جان من درآئى دگر آرزو نبينى
    نشود نصيب جانت كه دمى قرار گيرد
    تب و تاب زندگانى به تو آشكار بادا



  • عجم رميده بو را نفسم بهار بادا
    همه ذره‏هاى خاكم دل بيقرار بادا
    دل من، مسافر من، كه خداش يار بادا
    دل ما برد به سازى كه گسسته تار بادا
    غزلى كه مى‏سرايم به تو سازگار بادا
    مگر اينكه شبنم تو، يم بى‏كنار بادا
    تب و تاب زندگانى به تو آشكار بادا
    تب و تاب زندگانى به تو آشكار بادا



/ 238