در قياس با اين نمودهاى مشهود، واقعيتى بينگارد كه جنبه علمى آن كمتر باشد. و نيز مىتواند ادعا كند
كه چون نمودهاى مشهود علمى را پايهگذارى مىكند، آن قضيه فرضيهاى كه واقعيتها را تشريح مىكند
علم نيست و چه بسا كه اين قضيه براى او مفيدتر از اين نمودهاى مشهود جداگانه باشد تا حدودى كه اين
قضيهاى كه آن را پايه و مبنايى براى سبقت گرفتن و ادراك واقعيتها يا نمودهاى جديدترى مىداند
آماده شود، ولى براى قضيه اين واقعيتها يا نمودهاى مشهود او نيز چندان اهميتى نخواهد داشت.نياز به تشكل يا شكل گرفتن اظهارات و ادعاهاى الهامى كه به وسيله عالم طبيعى احساس مىشود نيز
مربوط به اين حقيقت است كه يك سرى از وحدتهاى كوچكتر وحدت بزرگترى را مىسازند و ما به حكم طبيعت
جهان و همچنين به حكم فطرت خود مجبوريم اين واقعيتها را به عنوان واحدهايى بشناسيم و درك كنيم.اين صورت اجبار فطرى ما دير يا زود عالم طبيعى را مجبور خواهد كرد تا به مرحلهاى كه نمودهاى كشف
شده به وسيله او فقط به صورت اظهار يا ادعا يا الهام و مفهوم قابل اعتبارى كه واقعيتها يا نمودها را
به صورت سنتزى درآورد و نمودهاى سراسر جهان را با يكديگر تلفيق كند.هنگامى كه حتى عالِم طبيعى نمودهاى جهان را به وسيله چنان اظهارى يا به شكل قضيه فرضيهاى بيان
مىكند، مطلب چندان مهم نخواهد بود كه او را عالِم طبيعى يا فيلسوف بناميم، زيرا فيلسوف نيز
نمودهاى جهان را به كمك نوعى مفهوم الهامآميز جهانى و كلى بيان مىكند.كارى را كه عالم طبيعى
امروز در مقياس كوچكتر يا در مقياس وسيعترى انجام بدهد، همانى است كه در مقياس وسيعترى به وسيله
فيلسوف انجام گرفته است.فيلسوف اصولاً واقعيتها يا نمودهايى را كه عالِم طبيعى در زمان معينى به كمك يك معناى الهامى يا به
صورت هيپنوتزى (قضيه فرضيهاى) در اختيار ما قرارداده است، تشريح مىكند. اين معنى چه روحانى باشد و
چه مادى به نظر او نمودها يا واقعيتهاى جهان را به شكل يك وحدتى با يكديگر تلفيق مىكند. بدين ترتيب
مطلب به قدر كفايت روشن است كه اصولاً بين عالم طبيعى و فيلسوف، تفاوتى وجود ندارد زيرا هر دو در يك
منطقه دانش يا در يك بُعد كار مىكنند و هر دو از جهت علم و تحقيقى كه دنبال مىكنند، وابسته به نوعى
استعداد بشرى هستند كه الهام ناميده مىشود.
حقيقت جهان، بزرگترين زيباييها
علوم طبيعى بايد در عاليترين مراحلش به صورت فلسفهاى درآيد، زيرا مادامى كه به صورت فلسفه
درنيامده باشد، بايد از هر جهت معنايش را از دست بدهد.ما مىدانيم كه قلمرو خلقت سه منطقه يا سه بُعد دارد:1. بُعد جهان مادى؛2. بُعد جهان حيوانى؛3. بُعد جهان انسانى.اين سه بُعد علوم نيز به سه قسمت تقسيم مىشود:الف. علم فيزيك؛ب. علم زيستشناسى؛ج. علم روانشناسى.اكتشافات فيزيك در قرن حاضر، علماى فيزيك را مجبور كرده است اين اظهار را كه از الهام سرچشمه
مىگيرد به زبان آورند كه حققت نهايى جهان آگاهى است.