دوستدار واقعى خدا، همه جهان را در دلش جاى مىدهد. به همين مناسبت است كه سعدى مىگويد:‹‹ عاشقم
بر همه عالم كه همه عالم از اوست! ››بارى ذات بشر يك وحدت است ولى جلوهها و تظاهرات خارجى آن متعدد مىباشد. اين ذات معنايى نهفته و
پنهان است ولى اعمال ناشى از آن ظاهر و آشكار است، به همين دليل وجود خدا يكى است و خود را در تنوع
جهان جلوهگر كرده است.آرى، ذات ربوبيت نهفته و پنهان است ولى خلقت جهان وجود او را جلوهگر مىكند و همين حقيقت است كه
منتهى به آشكار شدن رازهاى جهان مىشود و در اين باره اقبال مىگويد:
اين پستى و بالايى اين گنبد مينايى
اسرار ازل جويى بر خود نظرى واكن
يكتايى و بسيارى پنهانى و پيدايى
گنجد به دل عاشق با اينهمه پهنايى
يكتايى و بسيارى پنهانى و پيدايى
يكتايى و بسيارى پنهانى و پيدايى
دو جنبه ذات خداى متعال را بشناسى وجود خود را مورد مطالعه و بررسى قرار ده و ببين با اينكه تو تك و
تنهايى با اين حال دو جنبهدارى، يك جنبه درونى كه پوشيده و ناپيداست و آن باطن توست و ديگرى جنبه
ظاهرى و صورى تو كه آشكار و واضح است و شخصيت ظاهرى تو كه جلوههاى بسيار مختلفى دارد.
حقيقت علمى وحدت
قبلاً اصطلاح حقيقت علمى ذكر شد، اينك به تشريح اين اصطلاح مىپردازيم:فقط وحدت همه جهان در كار نيست، بلكه هر جزئى از اجزاء جهان را كه درك مىكنيم يا بتوانيم درك كنيم،خود يك وحدتى است و حداقل معنايى را كه در اين باره بتوانيم درك كنيم فقط يك وحدتى است و غير از اين
راهى ندارد، و اگر وحدتى نبود نمىتوانستيم آن را درك كنيم و مطلقاً براى ما بىمعنى بود.تعدادى از وحدتهاى كوچكتر، وحدتهاى بزرگترى را تشكيل مىدهند و باز همين وحدتها، وحدت بزرگتر
ديگرى را تشكيل مىدهند تا اينكه به بزرگترين وحدت مىرسيم كه همان جهان است. هيچ يك از اين وحدتهاى
بزرگتر چيزى جز مجموعهاى از وحدتهاى كوچك نيست.براى مثال، ارگانيزم يا دستگاه تشكل و تركيب يك حيوان فقط عبارت از مجموع قطعات يا پارههاى اعضاى
بدن حيوان نيست بلكه با اجتماع و تلقيق همه اعضا ارگانيزم به وجود مىآيد.براى روشن شدن مطلب مثال ديگرى مىآوريم، جالب بودن يك قطعه هنرى منوط به قسمتهاى مختلف آن نيست
بلكه جاذبه آن، ناشى از همه آن قطعه هنرى و ناشى از به هم پيوستگى مرموز اجزاء آن است. استعداد درونى
انسان براى درك يك وحدت معروف به الهام است. الهام گرفتن از يك وحدت عبارت است از شكل احساس يا ايمان
يا عقيده.علم و معرفت ما مركب است از مفاهيم الهامى يا عقايد ما و اعتبار يا بىاعتبارى آن بهطور كلى منوط
است به اعتبار يا بىاعتبارى اين عقايد.بنابراين بهطور كلى عقيده بر اين است كه ما نيز به وسيله حواس و هوش يا عقل خود درك مىكنيم و شخص
عا لِم (85) كه در جستجوى حقيقت است كلاً بر حواس تكيه دارد، در حالى كه فيلسوف بر عقل تكيه مىكند.
85- Scientist.