درام است؛ و اقبال آن را به فارسى ترجمه كرده و نظر گوته را درباره اسلام تشريح كرده است، بدين شرح:
اب جاري
بنگر كه جوى آب چه مستانه مىرود
در خواب ناز بود به گهواره سحاب
از سنگريزه نغمه گشايد خرام او
زى بحر بيكرانه چه مستانه مىرود
در راه او بهار پريخانه آفريد
گل عشوه داد و گفت يكى پيش ما بايست
نا آشناى جلوه فروشان سبزپوش
زى بحر بيكرانه چه مستانه مىرود
صدجوى و دشت و مرغ و كهستان و باغ و راغ
ما را كه راه از تنگ آبى نبردهايم
واكرده سينه را به هواى شرق و غرب
زى بحر بيكرانه چه مستانه مىرود
درياير پرخروش ز بند و شكن گذشت
يك سان چو سيل كرده نشيب و فراز را
بىتاب و تند و تيز و جگر سوز و بىقرار
زى بحر بيكرانه چه مستانه مىرود
از خود يگانه از همه بيگانه مىرود
مانند كهكشان به گريبان مرغزار
وا كرد چشم شوق به آغوش كوهسار
سيماى او چو آيينه بىرنگ و بى غبار
در خود يگانه از همه بيگانه مىرود
نرگس دميد و لاله دميد و سمن دميد
خنديد غنچه و سردامان اوكشيد
صحرا بريد و سينه كوه و كمر دريد
در خود يگانه از همه بيگانه مىرود
گفتند اى بسيط زمين با تو سازگار
از دستبرد ريگ بيابان نگاه دار(15)
دربرگرفته همسفران زبون و زار
با صد هزار گوهر يك دانه مىرود
از تنگناى وادى و كوه و دمن گذشت
از كاخ شاه و باره و كشت و چمن گذشت
در هر زمان به تازه رسيد از كهن گذشت
از خود يگانه از همه بيگانه مىرود
از خود يگانه از همه بيگانه مىرود
15- مقصود شاعر از اين بيت بيان حال كيش يهود و نصارا و ساير اديان است كه به حال ركود ماندهاند و از
جويبار اسلام درخواست كردند كه ما را نيز همراه خودت ببر.