تبديل عقل به عشق
چه مىپرسى ميان سينه دل چيست
دل از ذوق تپش دل بود، ليكن
چو يكدم از تپش افتاد گل شد
خرد چون سوز پيدا كرد دل شد
چو يكدم از تپش افتاد گل شد
چو يكدم از تپش افتاد گل شد
استغنا
دل به حق بند و گشايش ز سلاطين مطلب
در جهان بال و پر خويش گشودن آموز
مرد آزادم و آنگونه غيورم كه مرا
اى كه نزديكتر از جانى و پنهان زنگاه دگران
هجر تو خوشترم آيد ز وصال دگران
كه جبين بر در اين ميكده سودن نتوان
كه پريدن نتوان با پر و بال دگران
مىتوان كشت به يك جام زلال دگران
هجر تو خوشترم آيد ز وصال دگران
هجر تو خوشترم آيد ز وصال دگران