1. ترس
ترس انواع و اقسام آثار هيجانات مضر و غيرعادى را در انسان ايجاد مىكند و در نتيجه طبيعتانسان را منحرف و رشد اخلاقى وى را مختل مىسازد.در نهاد هر انسان غيرعادى، ترسو، ظالم، ديكتاتور و كسى كه ديگران را در وحشت نگاه مىدارد ترس وجود
دارد و اصل نداشتن تعادل اخلاقى وى، ناشى از فشار عامل ترس است. با توجه به اين معنى براى خودى ضرورت
دارد كه قبل از آنكه بتواند به رشد كاملش برسد، بر اين عامل فلج كننده پيروز شود.
2. گدايى (سؤال)
اقبال اين اصطلاح را به معناى رايجى كه دارد و عموماً دلالت بر تكدى مىكند، به كارنمىبرد. بلكه به عقيده او، هر نوع كاميابى و موفّقيّتى كه بدون كوشش تحصيل شود گدايى است.پسر مرد ثروتمندى كه ثروتى را از پدر به ارث مىبرد گداست و نيز هر فردى كه افكارش را از ديگران
اقتباس مىكند.
3. بردگى
از همه نظامات و مقرراتى كه تاكنون بعضى اشخاص بر اثر انحرافات و نادرستى، به منظوراستثمار ابناى نوع خويش وضع كردهاند، هيچ نظم و اثرى ناستودهتر و زيانآورتر از موضوع بردگى
نيست.بردگى اخلاق را فاسد مىكند و طبيعت بشر را منحرف مىسازد و بشر را به مرحله بهيميت سوق
مىدهدو طبيعى است كه چنين اقدامى خودىِ انسان را تضعيف مىكند.در اين صورت، اگر بنا باشد كه خودى انسان رشد كند و به مرحله كمال برسد، بالضرورهه بايستى بردگى
ريشه كن شود.حتى اگر مقرر است كه انسان مقام رفيع اخلاقى و معنوى خودش را احراز كند بايد سيطره سياسى
و بردگى اقتصادى نيز از بين برود.
4. غرور نژادى يا نسبپرستى
غرور نژادى و تفاخر به اصل خانوادگى نيز كه در ميان افراد بشر فواصلىايجاد مىكند و مباين ارزش ذاتى است، بايد محو و نابود شود. تفاخر و غرور خانوادگى يا ملى يا نژادى،
احساس صحيح و معقولى نيست و از عواملى است كه باعث كندى رشد خودى مىشود.در نتيجه ترويج و تأييد عوامل و آثارى كه خودى را مجهز مىسازد و در نتيجه اجتناب از عوامل و
موثراتى كه منتهى به تضعيف آن مىشود خودى نيرومند مىشود و قدرت روزافزونى به خود مىگيرد.ولى
بايد متذكر بود كه خودى فقط در ارتباط با ساير خوديها مىتواند كاملاً رشد كند، نه اينكه به حال
انعزال و انزوا بماند. حقيقت امر اين است كه خودى با ساير خوديها در راه نفع مشترك همكارى كند.تعديل و تسويه فعاليت شخصى به نفع و صلاح اجتماع و به صرفه همه تمام مىشود، زيرا فرد به تنهايى
نمىتواند عاليترين و راقيترين تكاليفش را انجامدهد مگر در صورتى كه خودش را با مقاصد اجتماعى
هماهنگ سازد. مقصود اين است كه خودى هر شخصى بايد در جامعهاى زندگى و كار كند.در اين صورت ما بايد
تشخيص دهيم كه چه نوع جامعهاى براى رشد كامل و آزاد خودى لازم است و چه نوع جامعهاى بهترين ميدان
را براى رشد و تكامل آن مىتواند آماده كند.قبل از آنكه ماهيت چنين جامعه ايدهآلى را در نظر بگيريم، بايد روابط صحيح و معقولى بين جامعه و
فرد برقرار كنيم. از طرفى افراد هستند كه رشد و تكامل فرد را به عنوان هدف اعلاى تغيير بهبود وضع
زندگى تلقى مىكنند و دولت را فقط وسيله و ابزارى براى اين تكامل مىدانند. از طرف ديگر، طرفداران
مكتب هگل عقيده دارند كه دولت را يك واحد مافوق شخص بايد به حساب آورد و براى دولت حقوقى به مراتب
مهمتر و بالاتر از حقوق فرد قائل مىشوند.اقبال، در ميان اين دو دسته، نظر معتدلى اختيار كرده است و عقيده دارد كه رشد و تكامل يك شخصيت كامل
و آزاد ممكن نيست مگر در جايى كه فرد عوامل اصلى تكامل معنوى و روحانى خودش را از فرهنگ آن جامعهاى
اخذ كند كه وابسته به او است.از طرف ديگر جامعه نيز بايد خود را موظف بداند كه دين خودش را براى رشد و
تكامل فرد ادا كند و تا جايى كه امكان دارد در خصوصيات رشد و تكامل فرد مداخله نكند و مداخله او در
تكامل و ارتقاى فرد منحصر به مواردى باشد كه مصلحت عمومى اقتضا مىكند.اقبال، براى چنين جامعه ايدهآلى هشت نوع ضرورت را پيشبينى كرده است كه بدين قرارند:1. جامعه بايد براساس ملاحظات و نكات معنوى، مانند اصل توحيد، تشكيل شود؛2. بايد متمركز در رهبرى و ارشادى ناشى از وحى و الهام و به عبارت ديگر نبوّت باشد؛3. براى هدايت و ارشاد بايد قانون و نظمى [قانون قرآن] تهيه شده باشد؛4. اين منظور محتاج به مركزى است؛5. بايد هدف مشخصى وجود داشته باشد كه جامعه و افراد همه در راه وصول آن بكوشند؛6. بايد بر قواى طبيعت مسلط باشد؛7. خودى جمعى، بايد در همان طريقى رشد كند كه خودى فردى رشد مىكند؛8. بايد حافظ حس امومت يا معناى مادرى باشد.