كرده است مادامى كه حقيقت جهان را كشف نكرده باشد از شناختن حقيقت خود و از درك ماهيت و كيفيت ارتباط
با جهان بى خبر خواهد ماند. از اينجاست كه كشف جهان براى خودشناسى اقدامى اساسى است، زيرا انسان خود
جزء مهمى از جهان است، و علاقمند است كه حقيقت آنچه در اطراف و جوانب اوست مورد تحقيق و كنجكاوى قرار
دهد تا اينكه بتواند با تعيين هدف اعلاى حيات براى خود از لحاظ نوعى رفتار اساسى كه او را به بهترين
نتايج حاصله در اين زندگى يا در زندگى عالم بعد وجود دارد هدايت كند و با تسليم و اعتراف به اينكه
چنان حياتى در حقيقت وجود دارد او را رهبرى كند.
حقيقت ماهيت جهان
انسان مىداند كه اگر بتواند جوابهاى رضايتبخشى براى پرسشها كه مربوط به جهان مىشود پيدا كند،
خواهد توانست جوابهاى مناسبى نيز راجع به مسائل و معضلاتى كه به خودش مربوط مىشود تحصيل كند و در
پرتو روشن اين جوابها مىتواند راهحلهاى صحيحى براى كليه مسائل و مشكلات ارائه دهد تا در نتيجه
حياتش را خوب و درست سپرى كند، و همچنين به همين علت است كه شخص با كمال دقت مىكوشد تا در پرتو فكرى
خود زندگى عملىاش را با توجه به حقيقت نهايى جهان در قالب صحيحى بريزد و آن را شكل دهد، به تعبير
ديگر مىتوان گفت كه جستجوى حقيقت جهان به انحراف ذهنى و عقلى است و نه مسئلهاى نظرى و نه معنايى
است آكادميك و علمى محض، كه مخصوص جمعيت علمى خاصى باشد بلكه مسئلهاى است كه از لحاظ عمل بسيار مهم
و آنقدر عميق مىباشد كه تعيين جزئىترين دقايق زندگى روزانه ما وابسته به آن است!تصور اينكه فكر كردن درباره معانى يا انديشههاى مربوط به حقيقت جهان اختصاص به فلاسفه و متفكران
دارد اشتباه است، و واقع امر اين است كه در زمانهاى گذشته، هيچ فردى با فكرى صحيح و سالم از هر نظر چه
تحصيلكرده و چه تحصيل نكرده، وجود نداشته است كه درباره حقيقت جهان، خود يا بد، درست يا نادرست،
علمى يا غير علمى، به تفضيل يا به اجمال، بهطور همه جانبه يا بهطور ناقص، فكر نكرده باشد، و در
آينده نيز وضع اين چنين خواهد بود.آنچه فيلسوفان و متفكران را از غير آنان مشخص مىكند اين است كه فيلسوفان و متفكران داراى هوش و
فراستى بالنسبه زيادتر و وحدت ذهنى بيشترى هستند و به اقتضاى وضع مزاجى فكرى و شرايط ذهنى براى فكر
كردن درباره حقيقت جهان استعداد و آمادگى بيشترى دارند و بهتر از سايرين مىتوانند اين معنى را
بفهمند و آن را به يكديگر تفهيم كنند و براى سايرين نيز تشريح كنند.براى روشن شدن اين مطلب مىتوان
گفت كه همانطور كه يك عده از افراد معين و مشخصى در اجتماع مشغول توليد و تهيه مواد خوراكى
مىشوند، و عده ديگرى پارچه تهيه مىكنند يا مشغول تهيه ساير نيازهاى مشابه مردم مىشوند،
فيلسوفان و متفكران سرگرم رفع نيازمنديهاى معنوى و فكرى بزرگترى براى بشر مىباشند، به اين ترتيب
كه مىكوشند تا معناى صحيح و درستى از حقيقت جهان را كشف كنند و به ديگران برسانند. آنان مىكوشند
تا بهطور معين و مشخص، فكر خود و همچنين افكار ديگران را راجع به ماهيت حقيقى جهان، به بهترين وجهى
مورد سنجش قرار دهند و حيات خود و ديگران را به بهترين طرز در بهترين قالب بريزند و آن را شكل دهند،
ولى نياز به فكر راجع به ماهيت حقيقى جهان، آن قدر شدّت و فوريت دارد كه مردم فرصت و مجال آن را
ندارند تا صبر كنند و نتايج جستجو و تحقيق فلاسفه را در آينده معينى به دست آورند.آنچه عملاً از مردم
خواسته و ساخته است اين است كه يكى از افكار رايج مربوط به حقيقت را كه به نظر آنها بيشتر رضايتبخش
مىرسد بپذيرند و آن را پايه و اساس رفتار و كردارشان قرار دهند و همان را به نسلهاى بعد انتقال
دهند، و هرگاه بازماندگان و افراد نسل بعد تحتتأثير فكر فيلسوفى جديد قرار گيرند، در ظواهر رفتار
و كردار سابق تجدد نظر خواهند كرد و زندگى خود را مطابق فكر جديد در قالب جديدى كه بر آنها عرضه شده
خواهند ريخت. اكثر انقلابهايى كه در تاريخ بشر روى داده است نتيجه و محصول افكار فيلسوفان و متفكران
و دانشمندان بودهاست.فيلسوفان و متفكران در هر عصرى، هميشه كوشيدهاند تا افكار گذشتگان را اصلاح كنند و بهبود بخشند.