با توجه به اين موضوع اقبال مىگويد:
گذر با عقل سهى آگى كه يه نور
چراغ راههى منزل نهين هى
چراغ راههى منزل نهين هى
چراغ راههى منزل نهين هى
ديگر مىگويد:
خرد اى راهرو روشن بصر هى
درون خانه هنگامى هين كياكيا
چراغ راهگذر كوكبا خبر هى؟
خرد كيا هى! چراغ رهگذر هى
چراغ راهگذر كوكبا خبر هى؟
چراغ راهگذر كوكبا خبر هى؟
هنگامهاى كه در داخل خانه به پا خاسته چراغ رهگذر چه خبر دارد؟بارى، به محض اينكه از مرز تحقيق رابطه درونى بين وحدتها بگذريم و شروع به داشتن احساس وحدتى در
وحدت مورد نظر كنيم، يا به محض اينكه شروع به احساسى كنيم حاكى از اينكه دانشى را كسب كردهايم يا
چيزى را دانستهايم، وظيفه عقل به پايان مىرسد و وظيفه الهام شروع مىشود.
الهام، سپاهى از ولايت عشق
ظهور مكتبهاى سلوك و رفتار و تحقق منطقى و ساير فلسفههاى سطحى كه در اين عصر انحطاط جهانى فلسفه -كه مانند قارچ مىرويد - فقط معلول اين علت است كه طرفداران و نمايندگان اين فلسفهها توانستهاند
مبناى تجربه حسى را به دست آورند.اگر مقرر شود كه در زمينه طبيعت و ماهيت صفات و مشخصات خودى يا ذات يا نفس كه اقبال بر آن تكيه دارد و
درباره ارتباطات درونى بين حس و عقل و الهام است فكر كنيم، اين نكته بيش از پيش واضح و روشن مىشود
كه چرا اقبال الهام را با آن همه توجه و عنايت به عشق يا شور يا بصيرت مورد نظر قرار مىدهد و
مىگويد:
زمانه عقل كو سجها هواهى مشعل راه
خود كى پاس خبر كى سوا كچهه اورنهين
ترا علاج نظر كى سوا كچه اورنهين
كسى خبر كه جنون خود هى صاحب ادراك؟
ترا علاج نظر كى سوا كچه اورنهين
ترا علاج نظر كى سوا كچه اورنهين
اطلاع چيزى ندارد. علاج درد شما جز در بصيرت نيست. و در جاى ديگر مىگويد:
سپاه تازه برانگيزم از ولايت عشق
زمانه هيچ نداند حقيقت او را
جنون قباست كه موزون به قامت خرد است
كه در حرم خطرى ازبغاوت خرد است
جنون قباست كه موزون به قامت خرد است
جنون قباست كه موزون به قامت خرد است