همه اين مباحث، بايد در برابر يكديگر قرار گرفته و هماهنگ باشند، تا از مجموع آنها موسيقى واحدى به وجود آيد. و همين كه كار به اينجا كشيد، نظر انسان درست و قاطع خواهد بود و ديگر شك و شبههاى دردناك و حيرت خفه كننده، از شخص زايل خواهد شد و حكم قاطع صدور خواهد يافت، كه درست چيست، و نادرست چيست؟و سودمند چيست و زيانآور چيست؟و چه كارى بكنيد و چه كارهايى نكنيد؟ و همه معالم در برابر نظرش روشن خواهد شد و همه راهها نيز واضح و روشن جلوهخواهند كرد، ولى گرفتار شدن به اينكه فلان جمله صحيح و فلان جمله ناصحيح و فلان مؤلف خطا گفته و آن مؤلف ديگر درست، و در كتاب يك نوع منطقى وجود داشته باشد كه در عمل منطقى نباشد و نظريهاى در تصوف باشد، كه نظريهاى ديگر در حكمت آن را نقض كند و گفتههايى در ذهن وجود داشته باشد كه در محل خودش درست باشد و گفتههايى در تحريك بر فرو رفتن و غرق شدن در زندگى كه آن نيز در محل خودش درست باشد...اينها همه نظرهاى بدوى و مقدماتى است كه صاحبان آنها نمىتوانند به اعماق مطالب توجّه كنند، بلكه نظر سطحى داشتهاند و همچنين در اعراض و ظواهر فرو خواهند رفت؟بدون اينكه به جوهر مطلب برسند و توجّه به اشكال و صورتها خواهند داشت، نه به حقيقت.بالاتر از اين همه معانى، وضع تدريس سيّد بزرگ بود، كه دست شاگردانش را مىگرفت و آنها را به سطح بلندى مىبرد كه از آنجا بر كتاب مسلط باشند، نه اينكه كتاب آنها را تسخير كرده باشد و همچنين مقامى احراز كنند كه از قيود الفاظ و جملهها، رهايى يابند و به معرفت حقيقى برسند، گو اينكه رسيدن به اين معنى مخالف الفاظ و جملهها باشد.و نيز روش او در تدريس عكس روش ديگران بود، به اين توضيح كه جمالالدين فقط موضوع درس را در حد محدود و معينى مىگرفت و سپس در شرح موضوع از پيش خود مطالبى اضافه مىكرد، كه از همه اطراف بر آن محيط باشد، آنگاه نصّ كتاب رامىخواند و مطلب واضح و روشن مىشد، محل خطا و صواب آشكار مىگرديد، امّا ديگر اساتيد اول نصّ عبارت را مىخواندند و آن را مىفهميدند و مىفهماندند، سپس شرح و بسطى در موضوع از پيش خود اضافه مىكردند.اين روش ‹‹ مدرسه نظاميه ›› سيّد در خانهاش بود !مدرسه دوم سيّد، كه غير از نظاميه بود، داراى اثرى بيشتر و نفعى عمومىتر بود، و در اين مدرسه بود كه واردين به خانه او و همچنان مردان بزرگ، هنگامى كه براى بازديدشان به منزل آنها مىرفت و بخصوص مردمان متفكر و تحصيلكرده، هنگامى كه در قهوهخانه ‹‹ بوسته ›› دور او حلقه مىزدند، و عامه مردم وقتى كه به مناسبتهايى نزد او جمع مىشدند، اين درس براى آنها القا مىشد.درسهاى اين مدرسه را كسانى مانند ‹‹ محمود سامى بارودى ›› و ‹‹ عبدالسلام مويلحى ›› و برادرش ‹‹ ابراهيم مويلحى ›› و از جوانان افرادى ماندند:‹‹ محمد عبده ›› و ‹‹ ابراهيم لقانى ›› و ‹‹ سعد زغلول ›› و ‹‹ على مظهر ›› و ‹‹ سليم نقاش ›› و ‹‹ اديب اسحق ›› و ‹‹ غرهم ›› فرا مىگرفتند.سيّد در اين مدرسه، مجراى ادب و ادبيات را بهصورت ديگرى مبدل كرد، و از حالى كه داشت بهصورت ديگر درآورد. آن روزها ادبيات بنده اشرافيت بود و خبر مدح سلاطين امرا و ستودن اعمال و صفات آنها هر اندازه كه ستمكار و فاخر بودند - چند روز به حساب مىآمد.آن روزها هر حاكمى در زمان خودش سيّد و سرور عالم وجود بود!و در اعمالش دارى معجزات و معصوم!شناخته مىشد. مال مردم را غصب مىكرد، ولى كسى او را بر اين عمل غصب ملامت نمىكرد، ولى اگر احياناً انفاقى مىكرد، مدح و ثنا، نثار او مىشد. و همچنين هر كسى را مىكشت، كسى از او نمىپرسيد كه چرا فلان كس را كشته است؟ولى اگر كسى را به فضل وكرمش مىبخشيد!او را مدح و ثنا مىگفتند. هنر و ادبيات و شعر و نثر در حكم موسيقى بود، براى خودش آيينه او، و پهلوانى براى خرسندى او!و نيز اين معانى و موضوعات در حكم بندگانى بودند كه براى كوبيدن دشمنان او و مدح دوستان او تسخير شده بودند.اديب كوچك مداحى بود براى ثروتمند كوچك و اديب بزرگ مداحى بود براى امير بزرگ!ولى سيّد جمالالدين آمد و ادبيات را در راه خدمت ملت تسخير كرد، تا بدين وسيله حقوقش رامطالبه كند و در قبال ظلمى كه بر او مىشود، دفاع نمايد و بر هر كسى كه به او تعدى كند - هر كس مىخواهد باشد - حمله و هجوم آورد.