اقبال شاعر
به نظر اقبال غرض از شاعرى، مانند همه هنرها، اين است كه زندگى انسان را پرمايه و زيبا سازد و هر
شاعرى كه واجد اين معنى نباشد و اين منظور را انجام ندهد، مثل اين است كه مأموريت عظيمش را انجام
نداده است و اگر هنر به تماميت و كمال زندگى كمك نكند و براى بشر در مواجهه با مشكلات گرهى را نگشايد
و راه هدايتى به روى وى باز نكند، امرى است بيهوده و بىمعنى.از اين گذشته، به نظر اقبال، هنر آن چيزى است كه نماينده كوشش و سعى و تلاش انسان در درك حقايق حيات
باشد؛ و باز به عقيده او هنرمندان بزرگ كسانى نيستند كه با صرف كردن مساعى زياد خود را آماده كرده
باشند تا به صورت بازيچههايى درآمده و فقط وسيله سرگرمى بشر شده باشند، بلكه به نظر وى اصالت و
خاصيت هنر عبارت از ميل و رغبتى است كه شخص در پرتو آن بتواند به وسيله نفوذ دادن حقايق بزرگ در جامعه
انسانى موجبات بهبود و اصلاح توده بشر را فراهم سازد.غرض عمده اقبال از فن شاعرى اين است كه خوانندگان اشعارش را در تقلاى زندگى و كشمكش حيات كمك كرده
باشد و براى انجام چنين منظورى است كه نغمه حيات و سرود زندگى را مىسرايد. اقبال در توصيف و تشريح
هنر مىگويد:اى همنفسان! ذوق هنر پسنديده است و مطلوب، ولى هنرى كه ما را بهحقايق اشياء رهبرى نكند چه اثرى بر
آن بار خواهد بود؟مقصود از هنر، اكتساب حرارت حيات ابدى است، وگرنه اين شراره يك آن چه فايده دارد؟
ملتها نمىتوانند بدون معجزه قيام كنند؛ از هنرى كه خاصيت عصاى موسى در آن نباشد، چه ساخته است؟و در جاى ديگر مىگويد:مقصود از علم، كشف حقيقت است و غرض از هنر، مصور ساختن و مجسم كردن حقيقت است.اقبال تحمل شنيدن حرف كسانى را كه مىگويند، هنر به خاطر هنر ندارد. به عقيده او هنر بايد براى
زندگى باشد و بس.خداوند اقبال را هنرمند بزرگى آفريد ولى او هنرمند آرايشگرى نبود و غرض او از هنر اين بود كه براى
بشريت، در مسيرى كه دارد و در راهى كه در جلو دارد، وسايل كمك و راه هدايتى مهيا سازد.اقبال هنر بزرگش را منحصراً در طريقى به كار مىبرد كه از طريق ابراز حقايق باعث نجات بشريت گردد و
معنى واقعى اين حقايق براى بشريت نيز غير از اين چيزى نيست و همين صورت و قيافه است كه مىخواهد به
هنر اقبال رنگ جهانى بدهد.اقبال تحت تأثير دو سائق نيرومند هنرنمايى قرارگرفته و به هر دو معنى ايمان دارد.اول، اعتقاد و اعتماد راسخ وى به استعداد نامحدود بشر در رشد و تكامل؛ دوم، موقعيت و مقام بىنظير
بشر در جهان و همين دو عامل وسائق است كه به شعر وى جاذبه و درخشندگى بىمانندى مىدهند.اقبال در سرودن انواع شعر به استثناى اشعار دراماتيك دست داشت. غزليات و اشعار فلسفى و اشعار حماسى
و ماوراءالطبيعه و توصيف مناظر و مرايا و داستان سرايى، همه مقولههايى است كه در منظومههاى
اقبال وجود دارد.دوران شاعرى اقبال با غزلسرايى شروع گرديد و فعلاً نيز غزليات او معروفترين آثار
نظمى وى شناخته مىشود و نوسانات زير و بم سحرآميز و شور و جاذبه موسيقى غزليات اقبال محبوبيت خاصى
بدان بخشيده است.اقبال همين تجربيات و آزمايشهاى ساده و معمولى زندگى ما را مبدل به آزمايشهاى پرشور و شوق مىسازد
و اين همه معانى لطيف و هيجانانگيز را به نحوى تصوير مىكند كه شنونده را مسحور مىنمايد.در
سرودها و نغماتى كه دارد، حتى بيانات مبهم و غامض فلسفى و مذهبى را از قيد انحصار علمى آزاد كرده و به
شكلى در مىآورد كه گويى جزئى از زندگى عادى بشرى است؛ و البته اين عملى است كه از يك هنرمند بزرگ
ساخته است و بس.