روح فرهنگ اسلام
« محمد عربى به بالاترين درجات آسمان عروج كرد و بازگشت، به خدا سوگند اگر من به آن نقطه رسيده بودمهيچ وقت باز نمىگشتم. ››جملهاى كه ذكر شد، گفته يكى از صوفيان بزرگ عبدالقدوس گنگوئى است و شايد
در سراسر رشتههاى ادبى تصوف، چنين كلماتى را نتوان پيدا كرد كه از نظر روانشناسى راز اختلاف بين
نبوّت و تصوف را در يك جمله آشكار كند.صوفى، آسايش و استراحتى را كه از وصول به مبداء توحيد به دست آورده است نمىخواهد از دست بدهد و
بازگردد، و هرگاه بازگردد (و بايد هم بازگردد) بازگشت او براى بشريت بهطور كلى مفيد نخواهد بود،
ولى بازگشت پيغمبر(ص) خلاقيت دارد.پيغمبر(ص) بازمىگردد تا خودش را از سير زمان دمساز كند، و سپس
قواى تاريخ را مسخر اراده خودش نمايد، و آن را كنترل كند و بدين وسيله جهانى از ايدهآلهاى تازه خلق
كند.براى صوفى لذت ارتباط با مبداء توحيد يا وصول به اين هدف مقصد نهايى است در صورتى كه براى پيغمبر
وصول به اين مقصد اولين مرحله آگاه شدن وجدان خود اوست و مرحله بعدى تكان دادن نيروهاى روحانى يا
روانى بشر است و اين نيروها حساب دقيقى دارند كه بر اساس همين حساب دقيق شكل و فرم جهان بشريت را
تغيير مىدهند.در نظر پيغمبر(ص) چيزى كه شايان اهمّيّت است اين است كه نتيجه فعاليتها و بصيرتها و
مشخصات دينى خود را ببيند و ملاحظه كند كه كوششها و فعاليتهاى وى، به صورت يك نيروى زنده جهانى
ثمربخش درآمده است. بدين ترتيب بازگشت پيغمبر(ص) به اين منظور است كه آنچه را عملى است در بوته آزمايش
بگذارد و سپس معيارى از ارزش فعاليتها و مجاهدتهايى را كه در راه دين انجام داده است به دست آورد.اراده پيغمبر(ص) در ابتكار و خلاقيت، منشاء آثار و اعمالى است كه انجام مىدهد و سپس خودش آن اعمال
را مورد قضاوت و سنجش قرار مىدهد. همچنين جهان واقعيتها يا وقايع محسوس و مشهودى را كه بر اثر كوشش
وى از قوه به فعل درآمده است و صورت تحقق گرفته است رسيدگى مىكند.پيغمبر(ص) از جهتى بر اثر نفوذ و رسوخى كه در مواد موجود كرده است، شخصيتش را نه فقط براى خود آشكار
مىكند بلكه آن را در نظر تاريخ نيز مكشوف مىدارد.طريق ديگرى كه براى رسيدگى و قضاوت ارزش فعايتها
و مجاهدتهاى دينى پيغمبر (ص) وجود دارد اين است كه آن بشريتى را كه به وجود آورده است و آن جهان فرهنگى
را كه از روح رسالت او پديد آمده است در معرض قضاوت قرار دهد.در اين خطابه مىخواهم، بيانم را محدود به همين قسمت اخير كنم ولى مقصود اين نيست كه در ضمن اين
خطابه، آنچه را اسلام در محيط معرفت و دانش انجام داده است توضيح دهم، بلكه مىخواهم نظر شما را به
يك قسمت از معانى و مفاهيمى كه بر فرهنگ اسلامى حكومت مىكند جلب كنم تا اينكه نسبت به طرز تفكرى كه
ناشى از اين مفاهيم است بصيرت و معرفتى كسب كرده باشم، آنگاه شمهاى از روح حقيقتى را كه به وسيله
اين مفاهيم جلوهگر مىشود، به دست آوريم.قبل از اقدام به اين منظور لازم است ارزش فرهنگى روحى والا را در اسلام، كه همان مسئله نبوّت است،
درك كنيم. براى تقريب به ذهن بايد گفت كه شخصيت پيغمبر(ص) در ظاهر شبيه به شخصيت عارف زاهدى است كه
داراى وجدان و شعور روحانى خاصى است كه پس از ارتباط يا اتصال با مبداء توحيد آن شعور يا وجدان
روحانى از مرزهاى خود تجاوز مىكند و لبريز مىشود و مىكوشد تا به وسيله آن هيجانات روحانى و
فعاليتهاى شديد وجدانى، ميدانى پيدا كند تا نيروهاى حيات اجتماعى را در مجراى تازهاى وارد كند و
صورت جديدى به آنها بدهد.مركز نهايى حيات در شخصيت پيغمبر(ص) در اعماق لايتناهى حيات فرو مىرود و غرق مىشود، فقط به اين
منظور كه دوباره با نيروى تازهاى سربلند كند تا اينكه عالم قديم را خراب كند و براى حيات خط سير
جديد ترسيم و تعيين كند.اين نحوه تماس با ريشه وجود كه به اجمال ذكر شد، بههيچ وجه مخصوص انسان
نيست بلكه اين معنى كه در قرآن به كلمه وحى تعبير شده است نشان مىدهد كه قرآن اين معنى را يك خاصيت
عمومى و اثر كلى حيات مىداند.گو اينكه ماهيت و خاصيت آن در مراحل مختلف تكامل حيات فرق مىكند، به
اين بيان كه هر گياهى در فضاى آزاد رشد مىكند ولى حيوان براى رشد و تكامل در محيط تازه، به عضوى
تازه متناسب با آن محيط نياز دارد و اما انسان براى زندگى از مخفىترين اعماق حيات روشنايى و بصيرتى
را كسب مىكند تا در پرتو آن راه زندگى را طى كند. اين عوامل نمونههايى از وحى شناخته مىشوند كه
مطابق احتياجات دريافت كننده يا بر حسب نياز طبقهاى كه دريافت كننده وحى به آن تعلق دارد، خاصيت
وحى فرق مىكند.(27)
27- مسئله وحى بهطورى كه قرآن كريم تأييد مىكند مخصوص انسان نيست. براى نمونه به سوره نحل، آيه 76،
توجه شود كه مىگويد: و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون. و
همچنين سوره شورى آيه 12 كه مىفرمايد:...و اوحى فى كل سماء امرها و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا
ذلك تقدير العزيز العليم.