اقبال معمار پاكستان
در تاريخ 14 ماه اوت 1947 كشور جديدى به نام پاكستان به وجود آمد. اين كشور بيش از صد ميليون نفر جمعيتدارد و بزرگترين كشور اسلامى و پنجمين كشور بزرگ جهان است.اقبال اولين كسى است كه تأسيس چنين كشورى را پيشبينى كرد و طرح آن را ريخت و نقش بسيار بزرگى را در
ايجاد آن ايفا كرد، گو اينكه باكمال تأسف موفّق به ديدن آن نشد و قبل از تأسيس آن رحلت كرد.پيش از آنكه به ارزيابى نقش اقبال در تشكيل اين كشور جديد بپردازيم لازم است زمينه تاريخى ارتباط
مسلمين را با شبه قاره هند بدانيم، با اين توضيح كه هر چند از دوران قديم مسلمين از طريق دريانوردان
و بازرگانان عرب با هندوستان تماس داشتند، ولى اولين حملهاى كه به خاك هند صورت گرفت، هجومى بود كه
سردار جوان جسور و متهور عرب، محمدبن قاسم، در سال 712 ميلادى مقارن با سال 190 هجرى قمرى به سرزمين سند
برد.در نتيجه اين حمله سند به تصرف مسلمين درآمد و از آن تاريخ تا امروز اكثريت جمعيت سند بر عقيده
اسلام پايدار ماندهاند. بعد از اين حمله، سلطان محمد غزنوى در بين سالهاى 477 تا 503 هجرى قمرى هفده
مرتبه به شبه قاره هند حمله برد.محمود ايالت پنجاب را تصرف كرد و بالاخره به تدريج خانواده غزنوى مقهور سلسله غور شد. شهابالدين
غورى كه يكى از افراد ممتاز و برجسته اين سلسله بود، در سال 670 هجرى قمرى به طرف دهلى حملهور شد و
سلطنت دهلى را مقهور كرد.از سال 670 تا سال 1004 هجرى قمرى پنج نفر ترك يا افغان از اين سلسله در دهلى سلطنت كردند كه اولين
سلطانشان قطبالدين بود.پس از دوران ضعف و فتور قدرت تركها ‹‹ تغلقها)، ديگر نمايندگان سلاطين
مسلمان در شبه قاره هند چندان قدرتى در دهلى نداشتند، و قدرت حكومت به دست سلاطين مسلمان بنگال و
جونپور و گجرات و ملوا افتاده بود.آن روزها جامعه هندو كه داراى سازمان سياسى صحيحى نبود و اخلاقاً نيز در حال ضعف و فتور مىزيست، و
از لحاظ اجتماعى نيز كهنه و فرسوده شده بود، هم اينكه با اسلام تماس گرفت، بلافاصله پس از تأسيس
حكومت اسلامى در شبه قاره به خود آمد.ولى در همين دوره يك پديده بى اندازه مهمى ظاهر شد، قدرت
هندوييزم كه براى جذب كردن ساير نظامهاى فكرى و اجتماعى و مذهبى معروف بود، در برابر اسلام شكست
خورد.نتيجه مهم رواج كيش اسلام در هندوستان، اين بود كه جامعه هندى، به صورت عمودى به قسمتهايى تقسيم شد.قبل از قرن سيزدهم ميلادى، جامعه هندو به صورت افقى به قسمتهايى منقسم شده بود، بهطورى كه نه روش
بودايى در اين تقسيمات مؤثر بود و نه روش چينى.اين دو روش داراى عناصر استهلاك ناپذيرى بودند، و به سهولت با همين تقسيمات موجود كنار مىآمدند.از طرف ديگر اسلام، جامعه هند را از صدر تا ذيل به دو قسمت تقسيم كرد و آنچه را در اصطلاح جديد ‹‹ دو
ملت ›› مىنامند، به دو ملت جداگانه تقسيم كرد. خلاصه اينكه اجتماع هند به صورت دو جامعه متوازى و
به شكل عمودى، از همان روز در اين سرزمين تأسيس شد.در همه مراحل، اين دو جامعه وضع متفاوتى داشتهاند و به ندرت رابطه اجتماعى، يا خلط و مزجى، بين
آنها وجود داشته است.البته بهطور دايم و مستمر عدهاى از هندوها به اسلام گراييدهاند، ولى در
عين حال هيئت اجتماعى هندوها چه در نتيجه ظهور دكترينها و پيدايش فرقههاى جديد، و چه از جهت
بيدار شدن احساسات تدافعى، در حفظ موقعيت و كيان خويش كوشا بوده است.مغولها در سال 1526 ميلادى (1004 ه .ق) جانشين ترك و افغان شدند و حكومتشان تا سال 1707 ميلادى (1185 ه .ق) با
اندك فترتى طول كشيد. بابر، اولين فرمانرواى اين خانواده بود، ولى اكبر و اورنگزيب پادشاهان بزرگ
اين سلسله بودند.اكبر قسمت اعظم شبه قاره را تسخير كرد و بر افغانستان نيز سلطنت كرد. رؤسا و فرمانروايان محلى نيز
تبعيت او را پذيرفتند، زيرا اكبر موقعيت آنها را تأييد و تثبيت و ازدواج بين دو ملت را نيز تجويز
كردو در حقيقت در برابر كيش اسلام، كيش تازهاى به وجود آورد به نام آيين اكبرى.