عشق محمدى
تب و تاب بتكده عجم نرسد به سوز و گداز من
چه كنمكه عقل بهانهجو گرهى به روى گره زند
نظرى كه گردش چشم تو شكند طلسم مجاز من
كهبه يك نگاهمحمد(ص)عربى،گرفت حجاز من
نظرى كه گردش چشم تو شكند طلسم مجاز من
نظرى كه گردش چشم تو شكند طلسم مجاز من
خرابات فرنگ و نقش تازه
اين خرابات فرنگ است و ز تأثير ميش
نيك و بد رابه ترازوى دگر سنجيدند
خوب زشت است اگر پنجه گيرات شكست
خوب اگر درنگرى جز به ريا نيست حيات
دعوى صدق و صفا، پرده ناموس رياست
پيرشان گفت، مس از سيم ببايد اندوه
آنچه مذموم شمارند، نمايد محمود
چشمهاى داشت ترازوى نصارا و يهود
زشت خوبست، اگر تاب و توان تو فزود
هر كه اندر گرو صدق و صفا بود، نبود
پيرشان گفت، مس از سيم ببايد اندوه
پيرشان گفت، مس از سيم ببايد اندوه