مفهوم حظ از آن استفاده كند. ولى از آنجايى كه استعداد يكى است، شخص نمىتواند آن را همانقدر كه در
راه عشق به مفهوم واقعى حقيقت به كار مىبرد، در راه عشق به مفهوم خطا نيز به كاربرد.اين سخن از هر نظر درست است كه مىگويند:‹‹ شيرينى را در آنِ واحد نمىتوان هم خورد و هم نگاه
داشت. ››به هر حال هر اندازه عشق به خدا فزونى يابد همان اندازه از عشق به مفهوم حظ كاسته خواهد شد تا اينكه
به كلى از بين برود. در اين مرحله عشق به مفهوم واقعى حقيقت به عاليترين نقطهاى مىرسد كه شخص
مىتواند حدود طبيعى استعداد انسان را براى نگهدارى آن در نظر بگيرد، ولى وصول به اين مرحله مستلزم
سعى و كوشش فراوان است.با توجه به اين معنى است كه اقبال ضمن يك بيت كه به اردو سرورده است مىگويد:‹‹ افشاندن بذر بصيرت
ابراهيمى مشكل است، زيرا شهوت و هوس مانند دزدى كه در جايى راه پيدا مىكند، در سينه انسان داخل
مىشود. ››اگر قسمتى از استعداد عشق فيلسوف براى عشق ورزيدن به مفهوم خطايى تخصيص داده شود طبعاً واقعيتها يا
نمودهاى علمى را با عينك خطايى كه روى چشم گذاشته است ملاحظه خواهد كرد و بهطور اطلاق تفسير او از
حقيقت اين واقعيتها يا نمودها صحيح نخواهد بود، يعنى نمىتواند كاملاً اين واقعيتها يا نمودها را
با مفهوم صحيح حقيقت تطبيق دهدو در اين صورت فلسفهاى را به وجود خواهد آورد كه از لحاظ عشق او به
حقيقت، كاذب يا نارسا خواهد بود.به طورى كه قبلاً گفته شد، ضرورت عشق ورزيدن شخص به فكر خودش، درباره فيلسوفانى كه طرفدار مفاهيم
خطاى حقيقت هستند صادق است.نيروى ظاهرى قدرت استدلال فلسفه نادرست به هر جا برسد، به وسيله عشقى خواهد بود كه طرفدار فلسفه به
مفهوم خطاى حقيقت مورد نظرش داشته است، و همين عشق است كه او را وادار مىكند تا واقعيتها يا
نمودهاى صحيحى را كه با مفاهيم خطاى حقيقت تطبيق مىكند طرد كند و واقعيتها يا نمودهايى را كه با
مفهوم خطاى حقيقت مورد نظر او تطبيق مىكند بپذيرد.اگر كارل ماركس به مفهوم خطاى مورد نظرش عشق نمىورزيد نمىتوانست فلسفهاى را به وجود بياورد كه
با وجود خطا بودن آن در حال حاضر هسته مركزى حيات ميليونها انسان مىباشد.بارى، از طرفى فلسفه حقيقى جهان مورد نياز شديد انسان است و از طرف ديگر براى تحصيل آن اشكالات
بيشمارى وجود دارد، ولى در طبيعت قانونى وجود دارد كه براى همه نيازمنديهاى انسان، خود نظرم و
ترتببى ايجاد مىكند.براى درك اين معنى نبايد در جستجوى دليل باشيم زيرا اگر چنين معنايى در كار
نباشد هدف طبيعت انجام نمىگيرد.ملاحظه كنيد همانطور كه طبيعت ابر، هوا، خورشيد، ماه، زمين و آسمان را در اختيار بشر مىگذارد تا
بتواند احتياجات اساسى طبيعى خود را رفع كند به همان طريق يك سلسله پيغمبرانى را مجهز مىكند تا
انسان به وسيله آنها بتواند احتياجات معنوى و روحانى خود را مرتفع سازد.
نبوت، معنى واقعى حقيقت
در اين بحث مختصر، تشريح و توضيح نظر اقبال راجع به پديده نبوّت قدرى مشكل است، به اين سبب به توضيح
اين نكته كه اولين و ارزندهترين موهبت هر پيغمبرى براى بشريت همانا دانستن معنى واقعى حقيقت جهان
است، همانطور كه مفهوم وجود خدا بر او معلوم است، مىپردازيم.مجموع صفات و خصوصيات واقعى اين معنى يعنى دانستن حقيقت جهان و شناختن خدا ففط به وسيله بكار بردن
مدلول آن است كه عبارت است از خداپرستى.