حال كه خطاي آقاي سروش در تعريف ضروري روشن شد، به نكته اي كه سبب اين بحث گشت اشاره مي كنم. مدّعاي ما اين بود كه مقطوعات فقهي يا غير فقهي و خصوصاً ضروريّات ديني با قول به تحوّل همه «فهم ها» منافي است.
اكنون با توجه به بحث سابق دليل اين امر واضح شده است. مراد از «ضروري» امري از دين است كه نزد همگان مقطوع است. پس چگونه «تحوّل» در فهم در آنها متصوّر است؟ از صدر اسلام تا كنون كسي در اصل وجوب نماز ترديد نكرده است. يعني ترديد نكرده است كه «اصل نماز در دين اسلام تشريع شده است» و اگر كسي در اين امر ترديد كند ناشي از جهل او به اسلام و معارف آن است: به خاطر جديد الورود بودن به اسلام و نظير آن.
كلام در اين است كه «اين امر مقطوع» تحول نيافته است و لذا با نظريه اي كه مي گويد اين فهم خاص تغيير كرده است مخالف است.
از قضا در مقاله اوّلي كه در نقد آقاي سروش نگاشتم عمدتاً تأكيد بر مقطوعات فقهي (يا غير فقهي) نمودم و ضروريات را به عنوان بخشي از اين مقطوعات ذكر كردم. چه آنكه ممكن است حكمي از احكام مثلاً مورد قطع هر فقيه (يا هر مراجع كننده آگاهي) باشد، امّا ضروري «دين» نباشد، مدّعاي ما اين بود كه قطعيّاتي فقهي وجود دارد كه از صدر اسلام تا كنون در نزد علماء محقق است و هيج تحوّلي در فهم آن صورت نگرفته است. بنابراين ضروريّات دين از جهت مدّعاي ما خصوصيتي نداشت، گر چه خود از مثالهاي واضح مويّد است.
--------------------