«از آنجا كه خداوند شريعت، خداوند طبيعت و ماوراء طبيعت نيز هست، درك صحيح از شريعت نمي تواند با درك صحيح از طبيعت و ماوراء طبيعت ناسازگار باشد. كتاب طبيعت و شريعت را يك مؤلّف عالم و صادق نگاشته است لذا درك ما از شريعت با درك ما از طبيعت و ماوراء طبيعت (علم و فلسفه) دائماً بايد تصحيح و تعديل شود.
بدين معناست كه معارف بشري گاه داور فهم ديني ما مي شوند و درك هاي باطل ديني را مي نمايند و مي زدايند و عالمان دين را گاه به تأويل آيه ايي يا مسكوت نهادن روايتي مي خوانند.»(13) در اين مطلب هيچ ترديدي نيست كه بايد بين «هماهنگي طبيعت و شريعت» و «هماهنگي فهم طبيعت و فهم شريعت»، ميزي دقيق نهاد. و عجب آن كه در مقالات قبض و بسط اين مطلب مكرراً آمده است و در عين حال در كلمات بالا تا حدّي بين آند و خلطي صورت گرفته است. اينكه كتاب طبيعت و شريعت را يك مؤلّف عالم و صادق نگاشته است مستلزم اين نيست كه درك ما از شريعت بايد مستمراً با درك ما از طبيعت تعديل و تصحيح شود، گر چه مستلزم اين است كه «درك صحيح» از شريعت با «درك صحيح» از طبيعت هماهنگ شود. امّا فرق بين دو امر بسيار است:
هر «دركي» درك صحيح نيست. و بنابراين مادام كه ثابت نشود «دركي» از طبيعت و شريعت صحيح است، دليلي بر تأثيرگذاري فهم طبيعت بر فهم شريعت از اين طريق نيست. اين مطلب را در مقالات نقد، اين طور بيان كرده بودم كه فهم هاي ظنّي ما از طبيعت باعت تأويل و تصرف در ظواهر كتاب و سنت (در فرض مخالفت) نخواهد شد و فقط فهم هاي قطعي مي توانند ثابت كنند كه مراد جدّي از آيه اي يا روايتي، طبق ظاهر آن نيست، و دليل آن هم حكيم بودن و صادق بودن خداوند متعال است. و مادام كه چنين قطعي حاصل نشود، ظواهر كلام بر ما حجتند.
آقاي سروش بين سه مطلب خلط كرده اند: هماهنگي طبيعت و شريعت، هماهنگي فهم صحيح از طبيعت و فهم صحيح از شريعت، تأثير فهم هاي قطعي از طبيعت بر فهم شريعت، گاهي سخن از اوّلي مي گويند و گاه از دوّمي و بالاخره در مقام نتيجه از مطلب سوّم سخن به ميان آورده اند. البته هماهنگي طبيعت و شريعت مستلزم هماهنگي فهم صحيح از طبيعت و فهم صحيح از شريعت هم هست و لكن كدام فهم صحيح است و چگونه بدان مي توان راه يافت؟ واضح ست كه «فهم ظنّي» همواره فهم صحيح نيست. و حتي در مواردي كه يك فهم ظنّي با فهم صحيح متطابق است، علم به اين تطابق حاصل نيست يعني نمي دانيم كه آيا واقعاً اين فهم ظنّي، فهم صحيح هست يا نه. در نتيجه وجهي براي دست برداشتن از ظواهر كتاب و سنّت در مقابل اين فهم ظنّي وجود ندارد. پس راه تأثيرگذاري فهم هاي ظنّي از طبيعت و ماوراء طبيعت بر فهم شريعت از اين طريق منسدّ است.
اكثر قضاياي كلّي علمي به اعتراف دانشمندان علوم، قضايايي ظنّي اند. با اين فرض چگونه مي توان ادّعا كرد كه فهم ما از شريعت بايد با فهم ما از طبيعت تصحيح و تعديل شود.
امّا آيا اصلاً هيچ فهم صحيح قطعي ممكن است يا نه، بحثي است كه بايد در فصل مربوط به شكاكيّت مطرح شود. در آنجا با شواهد مختلف نشان خواهم داد كه موضع آقاي سروش موضعي شكاكانه است گر چه از آن استيحاش بسيار نموده اند.
از اينجا بطلان پاره هاي ديگري از كلام ايشان روشن مي شود. در جايي گفته اند:
«ترديدي نيست كه قبول (يا عدم قبول) قطعي تئوري تكامل يا نظريه كپرنيكي، فهم كهن از پاره اي از آيات را دچار تغيير فاحش خواهد كرد. و از آنجا كه معرفت بشري رودي جاري است و در آن همواره صحيح و سقيم به هم آميخته اند و خود در تكامل مستمر است، معرفت ديني هم كه به آن تكيه مي كند بي هيچ شبهه آميخته اي از صحيح و سقيم خواهد بود و يا به پاي تكامل ديگر معارف بشري، تكامل خواهد يافت»(14) به گمان من عدم تناسب در صدر و ذيل كلام آشكار است. اينكه قبول قطعي تئوري تكامل موجب فهم ديگري از