چيره، غالب. (وهو القاهر فوق عباده و هو الحكيم الخبير): و او (خداوند) است كه بر بندگان مقتدر و غالب و او است درستكار آگاه. (انعام: 18) در حديث است: «العقل الكامل قاهر الطبع السوء»: عقل كامل بر خوى بد چيره و غالب است. (بحار: 78/6)
ابومنصور، محمد بن احمد المعتضد بن طلحة بن متوكل، مادرش كنيزكى به نام «فتنة» يا «قبول» نوزدهمين خليفه عباسى كه به سال 320 پس از قتل مقتدر اركان دولت در آغاز به فرزند مكتفى پيشنهاد بيعت كردند ولى او نپذيرفت و گفت: عمويم در اين امر از من سزاوارتر است، و چون به محمد پيشنهاد نمودند قبول كرد پس با وى بيعت كردند و او را «القاهر بالله» لقب دادند چنان كه در سال 317 اين لقب به وى داده بودند.
وى در آغاز كار، افراد خانواده مقتدر را از مرد و زن مصادره كرد، مادر مقتدر را آنقدر بزد تا در عذاب و شكنجه جان سپرد.
و در سال 321 سپاهيان بر او شوريدند و مونس خادم و ابن مقله و جمع ديگر از سردمداران با آنها هم دست شده بر اين شدند كه وى را خلع و فرزند مكتفى را به جاى او به خلافت بنشانند، اما قاهر چاره جوئى عجيبى كرد و خويشتن را از دست آنها نجات داد و بر آنها مستولى گشت و و دستگيرشان نمود و سر بريد و فرزند مكتفى را بين دو ديوار گِل بر او پوشانيد، ابن مقله پنهان شد و خانه اش را بسوزانيدند وخانه هاى مخالفين را كلاّ غارت كردند; سپس اموال بسيارى بر افراد سپاه پخش كرد و آنها را راضى نمود كه آرام گرفتند و كار ملك و مملكت بر او راست آمد و در قلوب رعيت به عظمت و شوكت جاى گرفت و «المنتقم من اعداء دين الله» بر القاب او افزوده شد و اين جمله بر سكه هاى نقد دولت رقم گشت.
در اين سال دستور داد تا بساط ساز و آواز و طرب و ميگسارى را براندازند و آواز خوانان را دستگير و مخنثان را تبعيد كرد و آلات لهو و لعب را بشكست و فرمود تا كنيزان آواز خوان را بفروشند، و در عين حالخود بيشتر اوقات در مستى بسر مى برد و از استماع غنى و آواز سير نمى شد.
در اين سال على بن بويه ديلمى كه خود از امراى مرداويج بن زيار بود اصفهان را به تسخير خويش در آورد واين كار سرآغاز دولت ديالمه گرديد (به ديلميان و ديالمه رجوع شود).
نيز در اين سال قاهر، اسحاق بن اسماعيل نوبختى را كه در آغاز امر از طرفداران خلافت وى بود به قتل رسانيد، وى را از سر به چاهى بيفكند و چاه را به گل انباشت; جرمش اين بود كه در روزگار پيش از خلافت قاهر كنيزى را به مزايده نهاده بودند و اسحاق در برابر قاهر بر بها بيفزود وآن را بخريد.
در همين سال لشكريان به تحريك ابن مقله كه در مخفيگاه خود بسر مى برد عليه قاهر بشوريدند و با شمشيرهاى كشيده به خانه اش حمله بردند، وى بگريخت ولى دستگيرش كردند، اين واقعه در ششم جمادى الآخر سال 322 اتفاق افتاد، در آن حال با ابوالعباس محمد بن مقتدر بيعت نمودند و او را «راضى بالله» لقب دادند.
وسرانجام قاهر را ميل به چشم كشيده كور كردند، وبه قولى ديدگانش را از حدقه بيرون كرده به گونه هايش افكندند و او را محبوس نموده، و تا سال 333 در زندان بود و پس از آن وى را از زندان رها ساختند و از فقر و تنگدستى كارش به جائى رسيد كه به صدقه هاى حقيره نيازمند گرديد.
از مردى نقل شده كه گفت: روزى در مسجد جامع منصور نماز مى گزاردم، مرد نابينائى را ديدم كه جبه كهنه اى در بر داشت كه از كهنگى و فرسودگى روى آن رفته و آسترى با قدرى پنبه از آن باقى بود، در ميان صفوف جماعت مى گشت ومى گفت: ايها الناس بر من تصدق كنيد، من همان كسى هستم كه ديروز اميرالمؤمنين بودم و