معارف و معاریف

مصطفی حسینی دشتی

نسخه متنی -صفحه : 2570/ 1762
نمايش فراداده

وآنچه در زمين براى شما بيافريد از انواع گوناگون ، در اين نيز آيت ونشانه اى است بر وجود آفريدگارى حكيم وتوانا ، براى مردم هشيار وآگاه . (نحل:13) (ومن آياته خلق السماوات والارض واختلاف السنتكم والوانكم) ; از جمله نشانه هاى وجود خداوند آفرينش آسمانها و زمين واختلاف زبانهايتان ورنگهايتان است (نژادهاى زرد و سفيد و سياه ، يا تفاوت رنگ هر فردى از افراد بشر با فرد ديگر) كه در اين امر نشانه هائى است مر جهانيان را . (روم:22)

لَون

نوعى از درخت خرما يا نوع زبون آن . قولى آن كه : همه انواع درخت خرما جز عجوه وبُرُنّى لون خوانده ميشود ، و اهل مدينه آنها را الوان مينامند . واحد آن لينة است كه اصلش لِونة بوده ، واو به جهت كسره لام به ياء بدل شده است .

در حديث جابر وطلبكاران آمده كه پيغمبر (ص) فرمود : «اجعل اللون على حِدته» : خرماهاى الوان را جدا بگذار . (نهايه ابن اثير)

لُؤَىّ

تصغير لأى به معنى زره يا سختى ومحنت . يا درنگ . نام يكى از اجداد پيغمبر اسلام ، و او لؤىّ بن غالب بن فهر بن مالك مكنى به ابوكعب ، جدّ هفتم آن حضرت است .

لَوى

پيچش شكم و درد آن .

لَهاء

جِ لهاة .

لَهاة

كام كه گوشت پاره اى است آويخته در اقصاى اعلاى دهن ، ج : لَها ولَهَوات ولَهَيات ولَهاء . در حديث آمده : «تحرّك الرجل لسانه فى لهواته» . (مجمع البحرين)

لَهَب

شعله آتش بى دود . به معنى غبار برخاسته نيز آيد . (قاموس قرآن) (لا ظليل ولا يغنى من اللهب) ; نه گوارا باشد ونه از شعله آتش باز دارد . (مرسلات:31) عبدالعزّى بن عبدالمطلب عموى پيغمبر اسلام را از اين جهت ابولهب ميگفتند كه دو گونه اش از زيبائى بسان دو شعله آتش ميدرخشيد . يا اين لقب را مسلمانان به وى دادند ، يعنى كسى كه مستحق شراره آتش است .

لَهَب

نام صد ويازدهمين سوره قرآن كريم ، مكّيّه ومشتمل بر پنج آيه است .

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : چون سوره لهب ميخوانيد بر ابولهب نفرين كنيد . (مجمع البيان)

لَهث

زبان بيرون انداختن سگ وجز آن از تشنگى وسختى وماندگى . (فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ...) . (اعراف:176)

لَهثان

تشنه . خسته جگر .

لَهَج

شيفتگى نمودن . حرص نمودن . برآغاليدن .

لَهجَة

زبان . جايگاه سخن از زبان . يقال : فلان فصيح اللهجة .

لُهجَة

ناشتا شكن . نهارى .

لَهذَم

سنان برنده و روان . ج : لهاذم .