امـام حـسـيـن (ع ) در شـش يـا هـفـت سـال نـخست زندگى خود، افزون بر برخوردارى از تعليم و تـربـيـت پـدر و مـادر، از نعمت مربّى انسانيّت ، رسول گرامى اسلام (ص ) نيز بهره مند بود. پـيـامـبـر اسـلام (ص ) به امام حسين و امام حسن (ع ) علاقه اى خاص داشت و آنان را با تمام وجود دوست مى داشت . (يعلَى بن مرَّه ) در اين باره مى گويد:
هـمـراه بـا پـيـامـبـر(ص ) بـه مـيـهـمـانـى مـى رفـتـيـم . مـيـان راه بـه حـسين (ع ) برخورديم كه مشغول بازى بود. رسول خدا(ص ) با ديدن حسين (ع ) پيش رفت و دست هايش را گشود. كودك از ايـن سـو بـه آن سـو مى گريخت و پيامبر(ص ) او را مى خندانيد تا آن كه او را گرفت . دستى زيـر چـانـه و دسـت ديـگر را پشت سرش گذارد و او را بوسيد و فرمود: (حسين از من است و من از حـسـيـنـم . خـداونـد دوسـت بـدارد كـسـى را كه حسين را دوست مى دارد. حسين ، سبطى از اسباط است .)(125) بى گمان اين اظهار علاقه ها تنها اظهار علاقه پدرى نبوده است ، بلكه ريشه در علايق ومبانى عميق فكرى و اعتقادى داشته است .
مـدت سـى سـال از عمر با بركت امام حسين (ع ) در كنار پدر گرامى اش سپرى شد. در تمام اين مـدت بـا دل و جـان از پـدر اطـاعـت مـى كـرد. در دوره پنج ساله حكومت امام على (ع )، در اداره امور سـيـاسـى ، اجـتـماعى ، فرهنگى و نظامى جامعه اسلامى ، ياور راستين پدر بود. در بسيج نيرو بـه سـوى جـبهه نبرد، نقشى حساس و تعيين كننده داشت و مانند سربازى فداكار، همچون برادر بزرگوارش در جنگ هاى جمل ، صفين و نهروان شركت داشت .
امـام حسين (ع )، در دوران برادرش امام حسن مجتبى (ع )، در تمام حوادث و بحران ها، همگام و همراه او و همواره مدافع او بود.
امـام حـسين (ع )، پس از شهادت برادر بزرگوارش ، به امر خدا و وصيّت برادر، ماءمور رهبرى جـامعه اسلامى شد. آن حضرت ، نزديك به ده سال از دوران امامت خود را در دوره زمامدارى معاويه سـپـرى كـرد و در ايـن مدّت همان روش امام حسن (ع ) را در پيش گرفت و دست به قيام نزد؛ زيرا روش مـنـافـقـانـه معاويه در تضاد با دين و پيامبر علنى نبود. معاويه ، به ظاهر، خود را مردى صحابى و كاتب وحى مى دانست و در زمان خليفه دوم مورد توجه و عنايت فراوان او بود. افزون بـر ايـن ، بـيـشـتـر صـحـابه پيامبر(ص ) را به حكومت ولايات و ساير امور كشورى گماشت . هـمـچـنـيـن ، در زمـان مـعـاويـه ، روايـاتـى بـسـيـار در فـضـايـل و مـصـونـيـت صـحـابـه جعل و ميان مردم ، شايع مى شد. از اين رو، زمينه هاى قيام و انقلاب در زمان معاويه فراهم نبود.
پس از مرگ معاويه ، خلافت ـ كه مبدّل به سلطنت شده بود ـ به فرزندش يزيد رسيد. همين كه يزيد زمام امور را به دست گرفت ، براى اين كه اركان سلطنت خويش را تثبيت كند، شخصيت هاى اسـلامـى و چهره هاى سرشناس را به بيعت فراخواند. به همين منظور، نامه اى به حاكم مدينه نـوشـت و در آن نـوشـت كـه از امـام حـسـيـن (ع ) برايش بيعت بگيرد و به او دستور داد كه اگر مخالفت كرد، او را بكشد. والى مدينه ، بنابر دستور، از آن حضرت خواست كه بيعت كند. امام (ع ) فرمود:
(اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الاِْسْلامِ السَّلامُ اِذْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيد)(126) مـا از خـدايـيـم و بـه سـوى خـدا بـازمـى گرديم . آن گاه كه كسانى چون يزيد بر مسند حكومت اسلامى بنشيند، بايد فاتحه اسلام را خواند.
امام (ع ) پس از رد بيعت ، دريافت كه اگر در مدينه بماند، او را خواهند كشت . از اين رو، شبانه در بـيـست و هشتم ماه رجب سال شصت هجرى با خويشان خود رهسپار مكه شد.(127) خبر آمدن امام (ع ) به مكه و سرپيچى اش از بيعت ، ميان مردم مكه و مدينه انتشار يافت و اين خبر به كوفه نيز رسيد.
شـهـر كـوفـه مدت پنج سال مركز حكومت امام على (ع ) بود و شمار شيعيان حضرتش در عراق و بـه خـصـوص در