غزل , بى تاب و بى خوابم كرد , و از راه صحرا گير كه مناسب حالم بود و همچنين از صيت گوشه نشينان و به خصوص از حديث مدعيان و خيال همكاران , حيرت بر حيرت افزود . تا شب را به روز آورد كه گاهى سر گرم به حفظ امثله بود , كه بدان مصدر اصل كلام است و از وى نه وجه باز مى گردد : ماضى و مستقبل و اسم فاعل و اسم مفعول و امر و نهى و جحد و نفى و استفهام , و بارى خوشدل و خوشنود به از بر كردن بحر تقارب نصاب الصبيان كه : به بحر تقارب تقرب نماى بدين وزن ميزان طبع آزماى فعول فعول فعول فعول چو گفتى بگو اى مه دل رباى . . .
از آن شب مهر مهر حافظ را بر لوح دل زده ام و بسيارى از ابيات قصايد و ساقى نامه و غزليات و رباعياتش را از بر كرده ام كه وى حافظ قرآن به كمال بود و من حافظ ديوان به نقص . تا برخى از نسخ خطى آن را كه نه چندان عتيقند به دست آورده ام و يك دوره ديوانش را تخليص كرده ام كه هر شعرى را بيت الغزل بود بر گزيده ام . اگر چه : شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است آفرين بر نفس دلكس و لطف سخنش و از اين گونه خاطرات شيرين ديگر نيز با خواجه دارم كه از ذكر همه بيم ملال و توهم خيال است . . . كيف كان انس با ديوان حافظ نگارنده را بر اين نيت خير برانگيخت كه اگر توفيق رفيق گردد , معانى عرفانى و مطالب