شود , آنچه من از قرآن مى فهمم حق خالص است , عرفان را نيز آدابى است و عارف نمى تواند بدون در نظر گرفتن آنها ادعا كند , آنچه من با مكاشفه بدان دست يافته و مى يابم , واقعيت صرف است , و برهان را نيز شرايط خاصى است و مبرهن نمى تواند بدون اعتناء بدانها بگويد : آنچه را كه من با برهان استنتاج كرده و مى كنم مطابق با واقع است . بنابراين ممكن است بين طرفداران سه محور ياد شده , بر اثر عدم رعايت شرائط ترافعى رخ دهد و باهم به معارضه برخيزند , ولى اين امر ايجاب نمى كند كه اگر بين آنان به علت عدم رعايت شرايط يا به علت عدم درك يكديگر و يا به هر علت ديگر , ترافع و تعارضى پيش آمد , بايد اين ترافع و تعارض براى هميشه باقى بماند , زيرا ممكن است افرادى پيدا شوند كه با زبان هر سه محور آشنايى داشته و حرف هر سه طايفه را بفهمند و مشكل آنها را كشف كرده و در نتيجه بينشان تصالح ايجاد كنند , چه اينكه پيدا شده و كرده اند .
گرچه اين عمل مقدس و با اهميت از سوى همان كج فهمان طورى دگر تفسير شده و گفته اند : (( به واسطه اينكه عرفا , صوفيه و پيروان فلسفه يونان در اقليت و از جامعه مسلمين مخصوصا شيعه و فقهاء مطرود بودند , بناى تدليس و تلبيس و تأويل را گذاشتد و كلمات مقدسه انبياء ( ص ) و ائمه ( ع ) را با معتقدات فلسفه و عرفان تاويل كردند و اين تدليس كاملا مؤثر افتاد , تا كار به جايى رسيد كه پيران مكتب قرآن و شيعه و فقها چنين معتقد شدند كه علوم قرآن مجيد و ائمه ( ع ) عين علوم فلسفه و عرفان است و علوم اسفار و اشارات مثلا عين قرآن و اسرار قرآن است كه بر فقهاء مخفى و مجهول مانده است . . . )) ( 1 ) .
در جواب اينگونه اظهار لطف ها فقط بايد به فرموده مولوى عليه الرحمة تمثل جست و گفت :
1 بيان الفرقان ج 1 ص 2 .