اگر ميخواهيد داوود را در نظر آوريد؛ صاحب مزامير و آوازخوانبهشتيان؛ كسي كه از ليف خرما زنبيل ميبافت و به نزديكانش ميگفت:«كدامتان اين را ميفروشد تا از بهايش نان جوي فراهم كنيم؟» و اگرميخواهيد، از عيسي بن مريم بگويم كه سر بر سنگ مينهاد و لباسپشمين ميپوشيد و نان خشك ميخورد. نان خورشش گرسنگي بود وچراغش ماه و پناهگاهش در زمستان، شرق و غرب زمين بود وميوهاش علف چارپايان. نه دل به همسري داد و نه انديشه فرزند كرد وثروتي نداشت كه سرگرمش كند و آز و طمعي نداشت كه به خوارياشاندازد. پاهايش مركبش بودند و دو دستش خدمتكارانش.
بازهم به زندگي پيامبر اسلام بنگريد كه بهترين سرمشق است ومحبوبترين بنده خدا... .
او همواره از دينا به ناگواري بهره ميبرد وگوشه چشمي بدان نداشت. پهلويش بسي لاغر بود و شكمش بسيارگرسنه... بر زمين غذا ميخورد و چون بردگان مينشست، كفشخويش را خود وصله ميكرد و جامه را با دست خود ميدوخت و برالاغ برهنه سوار ميشد. از اين جا ميتوان دريافت كه نبايد به دنيا دلداد و... و گرنه خطر بدبختي در پيش است؛ زيرا محمّد(ص) راهنمايدنياي ديگر و صاحب مژده بهشت و ترساننده از دوزخ بود. وه چهبزرگ است اين كرم و احسان خداوند كه چنين راهنمايي فراراه مابرنهاده است! پيشتازي كه بايد از او پيروي كرد و پيشوايي كه بايدراهش را برگزيد.
به خدا سوگند، من خود اين پيراهن پشمين را آن قدر پينه زدهام كه ازپينه زنندهاش شرمسارم. يكي به من گفت آن را دور نمياندازي؟ گفتم:دست بردار، صبحگاهان كساني سرافرازند كه شب راه رفتهاند.(56)
امام علي (ع)، از تباهي و گمراهي بني اميّه، چنين سخن ميگويد:
بنياميّه با نور حكمت باطن خويش را روشن نساختند و براي دستيافتن به نور معرفت نكوشيدند، بلكه زندگي را همچون چارپايان به سربردند و مانند صخرههاي سخت، از تعليم و تربيت بيبهره ماندند.(57)
براي اين كه مپنداريم غفلت در دنيا امري طبيعي و ناگزير و انديشيدن بهجهان ديگر و دست يافتن به حكمت و معرفت دشوار است، ميفرمايد:
رازهاي پنهان بر اهل بصيرت چهره ميگشايند و راه حق حتّي برايگمراهان نيز آشكار است. جهان پس از مرگ بيپرده رو در روي انساناست و همه نشانههايش را براي هوشياران و حق جويان باز نموده است.(58)
آري، اين حقيقتي است انكارناپذير كه آدمي در همين حيات دنيويميتواند به عالم معنا درآيد و از حيات اخروي آگاه گردد. نمونه اين گونهبصيرت باطني را ميتوان در ماجراي حارث بازيافت. حضرت پيامبر (ص)روزي پس از نماز صبح او را ديد كه لاغر و رنگ پريده و سر به زير انداخته وغرق در خويش است. از او پرسيد: «چگونهاي؟» حارث گفت: در يقينم.
فرمود: نشانه يقين تو چيست؟ گفت: «بيقراريهاي شبانه روزيام و اندوه سنگيني كه در خويش دارم. ازدنيا و آنچه در آن است، دل تنگم. خود را در صحنه رستاخيز ميبينم. گوياحساب محشر را به چشم ميبينم. بهشتيان را ميبينم كه چگونه در ناز و نعمتميزيند و دوزخيان را ميبينم كه چسان به كيفر ميرسند. صداي شعلههايدوزخ را به گوش ميشنوم.(59)
علي (ع) نيز درباره برخورداران از بصيرت باطن ميفرمايد:
دوستان خداوند كساني هستند كه برخلاف دنياداران كه ظاهر راميبينند، باطن را ميبينند و برخلاف مردم كه به دنياي زودگذرميپردازند، به جهان باقي پس از مرگ