شعرى ديگر از مؤلف هر چند بمانى تو در اين دور زمانه بر گرد جهان گردى اگر خانه به خانه با هر كه كنى الفت و آميزش و صحبت از صدق و صفا نيست در اين خانه نشانه در سختى اگر دست سوى دوست گشائى در پاسخ تو نيست به جز عذر و بهانه
در بلندى همت و اخلاق شيخ جعفر كبير داستانها نوشته اند از آن جمله اينكه شيخ هر سال قسمتى از شهرها را گردش مى كرد و هر زمان كه وارد شهرى مى شد و زن همراه خود نداشت زنى را در آن شهر متعه مى كرد و اصولا شيخ در ترويج عقد متعه تبليغ بسيار مى كرد زيرا رواج آن را مانع فساد مردان و زنان ميدانست .
وقتى شيخ وارد زنجان شد و از حاكم آنجا متعه اى خواست و چون زنان آن شهر راضى به صيغه موقت نمى شدند حاكم كه مردى صاحبدل بود و به شيخ عقيده داشت يگانه دختر عزيز خود را فرمان داد تا آراستند و به ازدواج شيخ درآوردند.
شيخ كه وارد اتاق شد دخترى در منتهاى زيبائى و آراستگى ديد از او پرسيد: چگونه مانند تو دوشيزه اى حاضر شده است متعه براى شيخ جعفر شود راست بگو دختر كيستى ؟ دوشيزه خود را معرفى كرد.
شيخ پرسيد: آيا با رضاى خودت به عقد من درآمدى ؟دختر گفت : آرى .
شيخ پرسيد: چگونه تو با اين حسن و زيبائى تاكنون شوهر نكرده اى ؟دختر از سر راستى حكايت نمود كه :
جوانى را دوست مى داشته اما پدرش رضايت نداده و ديگر خواستگاران را كه پدرش مى خواسته او راضى نشده است .
شيخ از مسكن جوان پرسيد و چون دانست كه در زنجان است همان شب بدون اينكه در آن دختر تصرفى كند حاكم پدر دختر و آن جوان را حاضر گردانيده و در همان مجلس خودش دختر را عقد كرده و به ازدواج جوان درآورد و خودش آنقدر ايستاد تا عروس و داماد را وارد حجله كردند.
از اين جا بزرگوارى شيخ پيداست كه به قول ملاى رومى (كه امير بر شهوت بوده است نه اسير شهوت (210)