يك بيمارى روانى است كه مبدأ آن, احساس حقارت و كوچكى است كه بر اثر گذشت زمان به عقده حقارت تبديل مى شود. معمولاً فرد متكبر در خود احساس حقارت و تقصير مى كند و مى خواهد اين قسمت را با خود فروشى و گردن كشى و با غرور و طغيان جبران نمايد و معمولاً اين گونه اوصاف در افرادى پيدا مى شود كه در محيطهاى پست و خانواده هاى كم ارزش رشد و نمو نموده و ذاتاً فاقد شخصيت ذاتى مى باشند.
اگر شخصيت فردى در نظر خودش تكميل باشد و در خود, احساس حقارت و كمبود شخصيت ننمايد, هرگز علت ندارد حالت عصيان و طغيان به خود بگيرد; اين ناراحتى و بى ثباتى و بى قرارى روحى, نتيجه يك ناراحتى است كه پيوسته شخص را وا مى دارد كه به وسيله كبرفروشى و تقدم خواهى وبى اعتنايى و گردنكشى, آلام خود را تسكين دهد.
آنچه گفته شد, آخرين تحقيقى است كه دانشمندان روان شناس در اين باره به آن دست يافته اند, ولى امام صادق& هزار واندى پيش با يك جمله كوتاه در عين حال, پر معنا و سودمند, پرده از روى اين حقيقتِ علمى كه روان كاوان امروز پس از ساليان درازى به آن رسيده اند برداشته است, زيرا آن حضرت چنين فرموده:
(مَا مِنْ رَجُلٍ تَكَبَّرَ أو تَجَبَّرَ إü لذِلَّةٍ يَجِدُها فِي نَفْسِهِ)(1) يعنى كبر متكبران و ستم ظالمان به دليل ذلت و حقارتى است كه در نفس خود احساس مى كنند و مى خواهند با اعمال خود, آن را جبران نمايند.
از آثار خانمان برانداز (كبر) اين است كه روح, يك حالت عصيان زدگى پيدا مى كند كه آرامش و قرار روانى را از دست مى دهد و در سايه حبّ ذات, رهبرى نشده و در برابر حق و حقيقت تسليم نمى شود, حقوق ديگران را محترم نمى شمرد و در پايمال كردن حقوق شخصيت افراد بى پرواست.
از امام صادق & سؤال كردند: نخستين پايه (الحاد) (انكار حقايق) چيست؟ در جواب فرمود: كبر است.(1) و نيز جمله جامعترى در اين باره فرموده:
(الكِبَرُ أنْ ُتُغْمِضَ النَّاسَ وتَسْفُهَ الحَقَّ)(1) يعنى خودپسندى اين است كه مردم و حقوق آنان را ناديده بگيرى.
زندگانى پيامبران و پيشوايان اسلام, مخصوصاً زندگى عالى قدر پيامبر اسلام و جانشين بلافصل وى اميرمؤمنان, بهترين سرمشق زندگى است. در لابه لاى تاريخ, نمونه هاى كامل از تواضع و فروتنى و احترام به حقوق همنوعان زياد به چشم مى خورد. اميرمؤمنان پيشاپيش سپاه بزرگى براى بر انداختن حكومتى كه فرزند ابوسفيان به وجود آورده حركت مى كرد. در نيمه راه به يكى از شهرهاى عراق به نام (انبار) رسيد كه در قلمرو حكومت على بود. مدتها اين شهر زير نظر ساسانيان اداره مى شد و رسم و رسوم آن زمان كه سجده در برابر زمامداران بود, هنوز از ميان آن مردم, رخت بر نبسته بود.
خبر عبور ارتش خليفه اسلام از ميان اين شهر در بين مردم منتشر گرديد. همه به استقبال على شتافتند و در برابر على, زير آفتاب داغ و سوزان به سجده افتادند, به گمان اين كه به اين وسيله مى توانند مراتب رضايت على را به دست آورند.
اميرمؤمنان از اسب پياده گرديد و چنين فرمود: دراين سجده به خدا شرك مى ورزيد و ساعتها زير آفتاب گرم و سوزان به سر مى بريد و خود را ناتوان و بيچاره قلمداد مى كنيد, در صورتى كه من و شما هر دو بنده ضعيف خداونديم و من هم مثل شما اسير بستر بيمارى مى گردم, دچار چنگال مرگ مى شوم. من و شما بايد براى خدايى سجده كنيم كه بيمار نمى شود و نمى ميرد. من از اين كه پيشواى شما هستم, هيچ مزيتى بر شما ندارم. فقط بار مسؤوليت من سنگينتر است.