ماديها مى گويند: انسان در اعصار گذشته با بدن ناتوان در برابر امواجى از بلاها و حوادث خطرناك, قرار مى گرفت. بادهاى شديد, طوفانهاى ويرانگر, سيلهاى سهمگين, زمين لرزه هاى مخرب, شعله هاى كوه آساى آتش فشانيها, روشنايى خيره كننده برقها, نعره مهيب رعدها, قحطى ها و خشك ساليهاى جانكاه و… همگى دهان باز كرده و مى خواستند اين موجود ناتوان را ببلعند. ناتوانى او در برابر اين عواملِ نابود كننده, او را بر آن داشت به موجود نيرومندتر از خود پناه برد, از اين نظر, گاهى به موجودات آسمانى و اجرام كيهانى كه برترى محسوسى داشتند و از تيررس اين حوادث كه وجود او را تهديد مى كردند فراتر بودند, پناه مى برد. گاهى روح بلند پرواز او به اين حد قانع نمى شد و به موجودات دور از حس و فكر از قبيل (ارباب انواع) فرشته وجن و پرى متوجه مى شود و روى علاقه اى كه به آنها داشت, صورتهاى خيالى آنها را با تراشيدن بتها و سنگها مجسم مى ساخت و آنها را به جاى خداى و يا خدايان واقعى مى پرستيد.
خلاصه, ترس بشر از علل خصمانه, طبيعت او را واداشت كه به موجودات برترى پناه ببرد و نام او را خدا بگذارد و اعتقاد به موجود بالاتر, علتى جز ترس و وحشت از آفات و بلاها علت ديگرى نداشت و اگر چنين عللى در كار نبود, هرگز انديشه خدا به مغز او راه نمى يافت.