(وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ);[90] و نيافريديم جن و انس را، مگر براى اين كه بپرستند مرا.
امّا چگونه مى توان به كمال دست يافت و در مسير آن گام نهاد؟ بدون شك، عقل و حس و حتى شهود، ابزار مفيدى براى دست يابى به آن حقيقت اند; اما كافى نيستند; زيرا ره زنان اين طريقت فراوان اند و گاه ابزار عادى شناخت را مورد تزلزل قرار مى دهند و هم چنين حوزه اى از معرفت وجود دارد كه دست اين ابزار از آن كوتاه است; يعنى عقل گريز و حس گريزند. در اين جا پاى ابزار ديگرى به نام وحى به ميان مى آيد و اما حقيقت وحى چيست؟ آن قدر مى دانيم كه ابزار ديگرى براى كسب معرفت وجود دارد، ولى درك حقيقت آن بر ما ميسر نيست; علاّمه طباطبايى در اين باره مى نويسد:
ما كه از موهبت وحى بى بهره ايم و به عبارت ديگر، آن را نچشيده ايم، حقيقت آن براى ما مجهول است. تنها برخى از آثار آن را كه قرآن و اوصاف نبوى مى باشد، مى توانيم بشناسيم.[91]
بنابراين، حقيقت وحى را از آثار و علايم آن مى توان شناخت; ولى محتواى وحى، يعنى قرآن كريم را مى توانيم به دست آوريم.
ممكن است عده اى شبهه كنند كه پى نبردن به حقيقت وحى مى تواند دليلى بر روى گردانى از آن باشد. گر چه حقيقت وحى بر ما آشكار نيست، اما از طريق اعجاز، به نبوت و ارتباط پيامبر با خداوند پى مى بريم و از آن طريق، صحّت و حقانيت وحى را استنتاج مى نماييم و محتواى آن را مى پذيريم. همان گونه كه دستاوردهاى حس و عقل را مى پذيرم، بدون آن كه حقيقت حس و عقل بر ما معلوم باشد.
گروهى براى تبيين حقيقت وحى به دستاوردهاى علوم تجربى متوسل شدند و وحى را منبعى عقلانى و زاييده ى نبوغ انسانى معرفى نمودند، و عواملى هم چون عشق، ستم كشى طولانى، در اقليت قرار گرفتن، دوران كودكى، تنهايى، سكوت و بيكارى را عوامل بالا رفتن استعداد و پيدايش نبوغ معرفى كرده اند.[92]
بنا به دلايلى، اين تفسير كاملا نارساست:
اولا، اين ها دليلى براى تفسير خود اقامه نكرده اند;
ثانياً، در سر هيچ نابغه اى چنين افكار و انديشه هاى بلندى تحقق نمى پذيرد;
ثالثاً، به فعليت رسيدن استعدادهاى شخصى نابغه بدون تعليم و تعلّم و طى كردن مراحل آموزش ميسر نيست;
رابعاً، اگر وحى محصول نبوغ است، چه انگيزه اى موجب مى شود كه افراد نابغه، انديشه هاى بلند خود را به عالم غيب نسبت بدهند.
حكما و فلاسفه، فرشته ى وحى، يعنى جبرييل را همان عقل فعال مى دانند و وحى را پيوند قوه ى خيال يا عقل جزئى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با عقل فعال مى دانند و ديدن فرشته را به عنوان ديدن يك واقعيت خارجى نمى پذيرند و آن را تماشاى قوه ى خيال تفسير مى نمايند.[93]
البته فخر رازى در شرح اشارات اين كلام را نقد مى كند، لكن دوباره در مباحث المشرقيه مى نويسد:
نفس نبى داراى خصايصى است كه وحى، معلول قوه ى عاقله و متخيله ى همان نفس مى باشد.[94]
صدر المتألهين، مؤسّس حكمت متعاليه، كه بين اشراق و استدلال و قرآن آشتى برقرار كرد، به انكار ابن سينا و ساير مشائيان پرداخت و چنين فرمود:
هنگامى كه روح قدسى قوى گردد و نورانيت شديد پيدا شود، همانند ارواح ضعيفه نيست كه وقتى به سمتى تمايل پيدا كرد از جهات ديگر غافل گردد، بلكه اين روح قدسى را شأنى از شأن ديگر باز نمى دارد و مى تواند معارف الهى را بدون تعليم بشرى تلقى و دريافت نمايد و تأثير اين قوه از جانب خدا به ساير قوا تسرى نموده و صورتى را كه با روح قدسى مشاهده كرد، به صورت روحى بشرى متمثّل مى شود و به صورت ظاهر براى او آشكار مى گردد; پس با چشمش شخص را به صورت محسوس در نهايت زيبايى مى بيند و با گوشش كلام منظوم را در غايت فصاحت مى شنود.
پس شخص، همان فرشته اى است كه به اذن خدا نازل شده و حامل وحى الهى است و كلام، همان كلام خداوند متعال است و در دست او لوحى است كه در آن نوشته است، و آن همان كتاب خداست و اين صرف صورت خيالى نيست كه در خارج ذهن وجود داشته باشد و تخيل باشد; چنانچه آنها كه حظ و بهره اى از علم باطنى ندارند و از