محترم ميزيست ولى در زمان عثمان آن احترام را نديد لذا به دشمنى او برخاست و عثمان را نعثل خواند و مردم را بر عليه او تحريك نمود، چون عثمان كشته شد و على عليه السلام به خلافت انتخاب شد بر عليه او برخاست و به همراهى طلحه و زبير جنگ جمل را بر پا نمود، چون امام بر او دست يافت از او در گذشت و محترمانه به مدينه روانه نمود، بالاخره در خلافت معاويه بسال 57 از دنيا رفت و شبانه در بقيع دفن شد، بعضى را عقيده آنست كه معاويه او را با حيله بچاه افكند و كشت و ابوهريره بدروغ شهادت به مرگ و دفن او داد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابو رافع نقل ميكند: در جنگ احد چون على عليه السلام پرچمداران قريش راكشت ، رسول خدا جماعتى از كفار را ديد به على گفت : بايشان حمله كن ، على حمله كرده ايشانرا متفرق ساخت ، جمعيت ديگرى را نشان داد و فرمود: حمله كن ، حمله نمود و متفرق ساخت و عده اى را كشت ، حبرئيل گفت : يا رسول الله اين كار على مواسات و از خود گذشتگى است ، حضرت فرمود: او از من است و من از او هستم ، جبرئيل گفت : من هم از شما هستم ، در اين حال صدائى شنيدند كه ميگفت : (( لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على )) .
الكامل ابن اثير ج 2 ص 107
ابو رافع غلام عباس عموى پيامبر بود كه او را برسول خدا بخشيد چون ابو رافع خبر مسلمان شدن عباس را به حضرت خبر آورد پيامبراو را آزاد نمود، باز هم ابو رافع ملازم خدمت پيغمبر بود، در وفات پيامبر ابو رافع از شدت غم غش نمود، بعد از رسول خدا ملازم امير المومنين عليه السلام شد و صاحب بيت المال بود، در جنگهاى جمل و صفين و نهروان در خدمت حضرت بود، بعد از شهادت آن حضرت به مدينه برگشت ، امام حسن عليه السلام زمينى در ينبع باو داد، و خانه على عليه السلام را با او قسمت كرد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابن سيف نقل ميكند كه مروان خطبه ميخواند، در خطبه از على عليه السلام بدگوئى كرد، امام حسن عليه السلام فرمود: اين شخص كه او را ناسزاميگوئى بدترين مردم است ؟! مروان گفت : نه بلكه بهترين مردم است .
مردى از فرزندان عثمان در روز عرفه بپا خاست و به هشام بن عبدالملك گفت : امروز روزى است كه خلفاء لعن ابو تراب را در آن مستحب ميشمردند!! اشعث بن سوار نقل ميكند كه عدى بن ارطاة در منبر على عليه السلام را ناسزا گفت ، حسن بصرى گريست و گفت : امروز شخصى را ناسزا گفتند كه در دنيا و آخرت برادر رسول خدا است .
يكى از زنازاده هاى بنى اميه بنام خالدبن عبدالله دائما على عليه السلام را فحش ميداد، روز جمعه در خطبه نماز گفت : بخدا قسم رسول خدا كه على را به كار ميگماشت و ميدانست او چيست ولى چاره نداشت چون دامادش بود!! سعيد بن مسيب كه در ميان جمعيت خوابش برده بود چشمهايش را باز كرد و گفت :: واى بر شما اين خبيث در منبر چه گفت ، من در خواب ديدم كه قبر پيغمبر شكافته شد و پيغمبر را ديدم كه ميفرمايد:
دروغ گفتى اى دشمن خدا.
سدى نقل ميكند: در مدينه كنار احجار الزيت ايستاده بودم كه مردى شتر سوار آمد و ايستاد و على عليه السلام را ناسزا گفت ، مردم اطرافش را گرفته و نگاهش ميكردند كه سعد بن ابى وقاص سر رسيد و گفت : خدايا اگر اين شخص بنده صالح ترا ناسزا داده خوارى دنيا را به او نشان ده ، چيزى نگذشت كه شترش رم كرده و او را بزمين انداخت و گردنش شكست .
شرح نهج البلاغه ج 13 ص 220 - 222.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
قرطبى نقل ميكند: از ابوبكر طرطوسى پرسيدند: عده اى در محفلى جمع ميشوند مقدارى قران ميخوانند بعد