مسجد مى بردند مقداد دست در قبضه شمششير، چشم مولى منتظر اشاره بود، مناقب مقداد زياد است ، در سال 33
هجرى در جرف يك فرسخى مدينه از دنيا رفت جنازه اش را به مدينه آورده دفن كردند.
75 - كار امت را خراب كردند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْحسن بصرى گويد: كار مردم را دو نفر خراب كرد: يكى عمروبن عاص بود كه در صفين به معاويه پيشنهاد كردقرآنهارا بسر نيزه ها بلند كردند، چون اين حيله عملى شد خوارج و حكميت پيش آمدند كه اثر اين حكميت تا
قيامت باقى ماند (حكومت بنى اميه كه رو به تمام بود زنده شد.)
ديگرى مغيرة بن شعبه بود كه در كوفه از جانب فرماندار بود، معاويه بقصد عزل او را بشام دعوت كرد،
مغيره با چند روز تاخير در شام حاضر شد، معاويه پرسيد: چرا تاخير كردى ؟ مغيره گفت : مشغول فراهم
نمودن مقدمات كارى بودم ، معاويه پرسيد: چه كارى ؟ گفت : بيعت كردن براى ولايتعهدى يزيد، معاويه با
تعجب پرسيد: اين كار را كردى ؟! گفت : بلى ، گفت : به محل ماموريت خود برگرد.چون مغيره از نزد معاويه بيرون شد اصحابش پرسيدند چه شد؟گفت : پاى معاويه را در ركاب ضلالت و گمراهى نهادم كه تا روز قيامت از آن بيرون نيايد.حسن بصرى گفت : در اثر اين بناى شوم است كه خلفاى بنى اميه از مردم براى فرزندان خود بيعت ميگرفتند،
اگر كار مغيره نبود خلافت تا روز قيامت به شيوه شورى انجام مييافت .
مدرك
تاريخ الخلفاء سيوطى ص 206.ابو سعيد حسن بن يسار معروف به حسن بصرى ، پدرش از اسيران دشت ميسان بود، حسن بسال 21 هجرى در مدينهمتولد شد، در سايه على عليه السلام بزرگ شد، نويسنده ربيع بن زياد والى خراسان شد، در بصره سكونت
گزيد، وى از نظر شيعه و امامان آنهامذموم بوده ، امام سجاد و امام باقر عليه السلام به او ايراداتى
نموده اند، امير المومنين عليه السلام او را نفرين كرده و در حق او فرموده : هر قومى سامرى دارد، و
اين سامرى اين امت است ولى او (( لا مساس )) نميگويد در عوض (( لاقتال )) ميگويد، وى طالب رياست بود و
به دلخواه مردم سخن ميگفت : در سال 110 هجرى در بصره از دنيا رفت .
76 - اينگونه اغفال ميكنند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْچون عايشه و طلحه و زبير از مكه خارج و بسوى بصره روانه شدند شبانه به چشمه (( حواب )) كه آب بنىعامربن صعصعه بود رسيدند، سگهاى آنجا پارس كرده شترهاى آنها را رم دادند، يكى از اصحاب عايشه گفت :خدا حواب را لعنت كند چقدر سگ دارد؟! چون عايشه نام حواب را شنيد گفت : براستى اينجا حواب است ؟ گفتند:بلى ، عايشه فرياد زد مرا برگردانيد، مرا برگردانيد، پرسيدند: چه شد و چه خبر است ؟!
گفت : از رسول خدا شنيدم كه ميفرمومد: گويا مى بينم سگهاى حواب به يكى از زنان من پارس ميكنند سپس به
من فرمود: حميرامبادا آن زن تو باشى .زبير گفت : خدا رحمتت كند آرام باش كه ما فرسخها راه آب حواب را پشت سر نهاده ايم ، عايشه گفت : آيا
شاهد دارى كه اينجا حواب نيست و اين سگها مال حواب نميباشند؟ طلحه و زبير پنجاه نفر از صحرا ننشينان
را آوردند و به آنها رشوه دادند كه ايشان شهادت دادند: اينجا آب حواب نيست ، و اين اولين شهادت دروغ
بود در اسلام .
مدرك
شرح نهج البلاغه ج 9ص 311.عايشه دختر ابوبكر و ام همسر رسول خدا هفت ساله بود كه در مكه رسول خدا او را در ماه شوال به عقد خوددر آودره ، نه سال و دو ماه داشت كه در مدينه در ماه شوال رسول اكرم با او بنا نمود موقع رحلت آن حضرت
بيست ساله بود، هميشه در منزل نبوت معركه گردان بود، از خديجه بدگوئى ميكرد، بر ماريه قبطيه تهمت
بست ، با على و فاطمه عليهما السلام دشمنى ميكرد، رسول خدا را اذيت مى نمود، در زمان ابوبكر و عمر