فرزند برادرم حسين و پسر سيده زنان است .
مدرك
كتاب الاحتجاج ج 2 ص 9145 - سران اصحاب رشوه گرفتند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْمعاويه به هر يكى از اشعث بن قيس ، شبث بن ربعى ، و عمروبن حريث مخفيانه پيغام فرستاد كه اگر حسن بنعلى را بكشى برايت دويست هزار درهم ، و رياست يكى از لشگرها و استانهاى شام ، و يكى از دخترانم را
ميدهم ، چون امام از جريان مطلع شد براى حفظ جان خود زير لباسهايش زره جنگى مى پوشيد، و با همان نحو
نماز جماعت ميخواند، روزى يكى از منافقان تيرى بجانب آن حضرت پرتاب كرد كه بجهت پوشيدن زره موثر نشد.
مدرك
سفينه البحار ج 1 ص 682.اشعث بن قيس كندى از شياطين عرب و از منافقان بود، پس از رحلت رسول خدا مرتد شد، مسلمانان او را اسيرنموده پيش ابوبكر آوردند، ابوبكر از گناهش درگذشت و خواهرش را بعقد او درآورد، وى از اميرالمومنين
انحراف داشت و آن حضرت او را (( عرف النار )) مى ناميد، اشعث از همدستان ابن ملجم بود، دخترش امام حسن
عليه السلام را مسموم نمود، پسرش محمد بن اشعث جناب مسلم را دستگير نموده پيش ابن زياد برد، و در
كربلا از فرماندهان سپاه بود، اشعث بقولى پس از چهل روز از شهادت على عليه السلام از دنيا رفت .عمروبن حريث از ثروتمندان كوفه و از مواليان بنى اميه بود، از اميرالمؤمنين عليه السلام منحرف بود،
درباره ميثم تمار سعايت نمود، در سال 85 هجرى از دنيا رفت .
146 - مالك بن نويره و خالد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْپس از آنكه خالد بن وليد مالك بن نويره را كشت و با زنش همبستر شد به مدينه برگشت و داخل مسجد شد، درتن لباسى داشت آلوده به زنگار آهن ، در عمامه اش سه تير نصب شده بود، چون عمر او را ديد گفت : اى دشمن
خدا ريا ميكنى ؟ به مرد مسلمانى تعدى كردى و او را كشتى و به همسرش تجاوز كردى ؟ بخدا سوگند اگر بتو
دست يابم سنگسارت خواهم كرد، سپس تيرها را از عمامه خالد بيرون كشيد.در اين مدت خالد بخيال اينكه عمر اين سخنها را از جانب ابوبكر ميگويد ساكت بود و چيزى نمى گفت ، چون
پيش ابوبكر رفت و با او سخن گفت ، ابوبكر به كارهاى او صحه نهاد و عذرش را پذيرفت ، عمر مرتب ابوبكر را
تشويق ميكرد كه قصاص مالك را از خالد بگيرد.
مدرك
شرح نهج البلاغه ج 1 ص 179(( ابوبكر به پيشنهاد عمر ترتيب اثر نداد و خالد را مجازات نكرد تا خلافت به عمر رسيد، در آن موقعخالد امير سپاه و مشغول فتح شام بود به مجرد اينكه عمر در خلافت مستقر شد دستور عزل خالد را صادر كرد -
ع )) .از مالك بن نويره ارتداد سر نزده بود، افراد سريه درباره قوم مالك اختلاف كردند: عده اى از جمله
ابوقتاده انصارى شهادت دادند كه ايشان اذان و اقامه كفتند و نماز خواندند.خالد عذر مياورد كه مالك بمن گفت : صاحب شما چنين و چنان گفت ، من هم مگر تو او را صاحب خود نميدانى ؟لذا او را كشتم (منظور مالك از صاحب شما ابوبكر بود و لى خالد سخن او را تاويل كرده است )
عمر ميگويد: مسلمانى را كشتى و بزنش تجاوز كردى ، ابوقتاده شهادت ميدهد كه اذان و اقامه گفتند و نماز
خواندند، ابوبكر اسراء را برگردانيد و ديه مالك را پرداخت ، همه اينها دليل مسلمان بودن مالك است .