على را لعن كنى ، احنف گفت : اگر مرا معاف بدارى تهتر است ، و اگر مجبورم كنى بخدا سوگند كه زبانم به آن
جارى نمى گردد، معاويه گفت : بايد به منبر رفته ، على را لعن كنى . احنف گفت : در آن وقت ميان تو و على از
روى انصاف رفتار ميكنم : بالاى منبر رفته و پس از حمد و ثناى خدا و صلوات بر محمد مصطفى ميگويم : اى
مردم ! معاويه مرا دستور داده كه على را لعن كنم ، بدانيد كه على و معاويه با همديگر جنگيدند و هر يكى
ادعا مى كرد كه آن ديگرى متجاوز است ، هر وقت من دعا كردم شما آمين بگوئيد، سپس ميگويم : خدايا تو و
فرشتگان و پيامبران و تمامى مخلوقات لعنت كنيد از اين دو آنكه را كه بر ديگرى تجاوز و ظلم كرده است ،
معاويه گفت : تو را معاف داشتم ، لازم نيست كه به منبر بروى .
مدرك
المجالس السنيه ج 1 مجلس 177احنف بن قيس ، نامش صخر يا ضحاك است ، مردى عالم ، حكيم ، موصوف به عقل ، شجاع ، زيرك ، حلم و متانت راىبود، در زمان رسول خدا ايمان آورد ولى آن حضرت را نديد، وى از دوستداران على عليه السلام بود، بسال 67
هجرى در زمان عبدالله بن زبير از دنيا رفت .
182 - رهبانيت غلط
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْزن عبدالله بن عمرو بن عاص شرفياب خدمت رسول خدا شد، حضرت پرسيد: حالت چطور است ؟ گفت : چه حالى خواهمداشت در حالى كه عبدالله تارك دنيا شده ، حضرت پرسيد: چطور؟ زن گفت : خواب را بر خود حرام كرده شبها
نميخوابد، همه روزها روزه مى گيرد و گوشت نميخورد، و حق همسرش را بجا نمى آورد.حضرت پرسيد وى الان كجاست ؟ گفت : بيرون رفته شايد به اين زودى برگردد، فرمود: هر وقت آمد مرا خبر كن ،
چون عبدالله برگشت و پيغمبر خبردار شد به منزل او رفت و پرسيد: اين خبرها چيست كه از تو بمن ميرسد؟فرمود: چرا شب را نميخوابى ؟ گفت : ميخواهم از فزع اكبر در امان باشم ، فرمود: چرا گوشت نمى خورى ؟ گفت :به اميد اينكه از گوشتهاى بهشت بخورم ، پرسيد: چرا حق همسرت را بجا نمى آورى ؟ گفت : بطمع زنان بهشت كه
از او بهترند، حضرت فرمود: اى عبدالله پيغمبر خدا براى تو الگوى خوبيست كه گاه روزه ميگيرد و گاه
ميخورد، و گوشت ميخورد و حق همسرش را بجا مى آورد.اى عبدالله خدا را بر تو حقى است ، و بدنت بر تو حقى دارد، و همسرت بر تو حقى دارد، عرض كرد: يا رسول
الله اجازه دهيد پنج روز روزه داشته و يك روز بخورم ، فرمود: نه ، گفت : چهار روز روزه باشم و يك روز
بخورم ، فرمود: نه ، گفت سه روز روزه باشم و يك روز بخورم ، فرمود: نه گفت : دو روز روزه بگيرم و يك روز
بخورم ، فرمود: نه ، گفت يك روز روزه بگيرم و يك روز بخورم ، فرمود: اين روزه برادرم داود است .
مدرك
العقد الفريد ج 2 ص 375183 - محبت برسول خدا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْكنيزى بود بنام (( سويدا )) كه به منزل عايشه آمد و رفت كرده او را با اداهاى خود مى خندانيد، و گاهى كهرسول خدا وارد مى شد او هم از كارهاى سويدا مى خنديد، مدتى حضرت او را نديد از عايشه پرسيد: سويدا چه
شده ؟ گفت : مريض است ، حضرت بعيادتش رفت و ديد مشرف به مرگ است ، به خانواده اش فرمود: هر وقت از دنيا
رفت مرا خبر كنيد، چون سويدا از دنيا رفت به آن حضرت خبر دادند، آمد و به او نماز خواند و گفت : خدايا
او بخنداندن من حريص بود تو نيز او را بخندان .