36 - در طمع خلافت بود - قصه های اسلامی و تکه های تاریخی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی - نسخه متنی

گردآورنده: عمران علیزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قرار گرفت .

36 - در طمع خلافت بود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عمربن خطاب در حال مرگ بود كه پسرش عبدالله - به طمع آنكه پدرش او را بعنوان خليفه معرفى كند - نزد پدر
رفت و گفت : يا امير المومنين براى امت محمد صلى الله عليه و آله خليفه معين كن ، چون اگر چوپان شبرها
و گوسفندانت پيش تو آيد و آنها را بدون شبان و نگهبان رها كند او را توبيخ كرده و ميگوئى : چرا امانت
خود را ضايع كردى و آنها را بدون مستحفظ گذاشتى ؟ نميشود كه امت محمدى را بى سرپرست گذاشت ، پس براى
آنها خليفه معين كن .

عمر گفت : اگر براى آنهاخليفه معين كنم كار تازه اى نكرده ام جون ابوبكر اين كار را كرده است ، و اگر
ايشانرا بحال خود رها كنم باز كار تازه نيست ، چون رسول اكرم چنان كرد و براى خود جانشين معرفى نكرد،
عبدالله با شنيدن اين سخن از پدرش ماءيوس شد.

مدرك

مروج الذهب ج 2 ص 321.

(( حقير گويد: منطق عبدالله صحيح است و رسول اكرم هم بدون تعيين جانشين از دنيا نرفته بلكه طبق روايات
معتبر بين الفريقين در موارد متعدد رسول خدا به جانشين خود اشاره و تصريح كرده ، مثل حديث ابتداء
دعوت ، حديث غدير، حديث منزله و احاديث ديگر، ولى خليفه خواسته اينها را ناديده و غير كافى بگيرد - ع
))

37 - معاويه و قيصر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

معاويه چون پير شد شبها خوابش نمى برد، نزديكهاى صبح كه ميخواست بخوابد صداى ناقوسها بد خوابش
ميكرد، روزى رو به اطرافيانش كرد و گفت : اى گروه عرب آيا ميان شما كسى هست كه دستور مرا بجا آورد و من
سه ديه قبلا به او بدهم ، و ديه دو نفر را بعد از مراجعت ؟ جوانى از قبيله غسان بپا خاست و گفت : من
آماده ام ، گفت : نامه مرا به قيصر مى برى ، چون به بساط او رسيدى با صداى بلند اذان ميگوئى ، جوان گفت :

بعد از آن چه معاويه گفت : فقط همان ، جوان گفت : چه كار كوچك و مزد بزرگ !
نامه را گرفت و روانه شد، چون بدر بار قيصر رسيد با صداى رسا اذان داد، كشيشها با شمشيرهاى آخته به او
حمله نمودند كه او را بكشند، قيصر خود را به روى او انداخت و كشيشها را به حق حضرت عيسى قسم داد كه دست
نگهدارند، چون ساكت شدند جوان را با خود برده روى تخت نشسته و او را پيش روى خود نشاند، روى به كشيشها
كرد و گفت :

اى گروه كشيشها! معاويه پير و كم خواب شده و صداى ناقوسها او را ناراحت كرده اين جوان را فرستاده كه
در اينجا اذان بگويد و ما او را بكشيم ، تا معاويه بدست آويز آن مسيحيان شام را بخاطر صداى ناقوسها
بكشد ولى بر خلاف خيال معاويه بايد او سلامت برگردد،
جوان را جامه و توشه داده بسام برگرداند، چون معاويه جوان را زنده و سالم ديد پرسيد: سلامت برگشتى ؟

گفت : بلى امانه از جانب تو.

مدرك

عيون الاخبار دينورى ج 1 ص 198.

38 - ارم ذات المعاد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هيكل (معبد) بزرگى كه در شهر دمشق بود، و بنام (( جيرون )) شهرت داشت ، بانى و سازنده آن (( جيرون بن سعد
عادى )) بود، سنگهاى مرمر را از جاهاى مختلف براى بناى آن فراهم نمود، و (( ارم ذات المعاد )) كه در
قران از آن ياد شده همان هيكل جيرون است ، نه آن افسانه اى كه كعب الاحبار براى جلب خوشنودى معاويه
بافته و جعل كرده .

/ 80