39 - ميخواست خانه را آتش زند - قصه های اسلامی و تکه های تاریخی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی - نسخه متنی

گردآورنده: عمران علیزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مدرك

مروج الذهب ج 2 ص 225

در كتاب قمقام مى نويسد: موقعى كه سرهاى ابو عبدالله عليه السلام و يارانش و اسراى اهل بيت را از
دوازده جيرون وارد شام ميكردند يزيد در غرفه نشسته و تماشا ميكرد، چون نظرش به اسراء و سرها افتاد
اين اشعار را سرود:




  • لما بدت تلك الحمول و اشرقت
    نعب الغراب فقلت : صح اولا تصح
    فلقد قضيت من الرسول ديونى



  • تلك الشموس على ربى جيرون
    فلقد قضيت من الرسول ديونى
    فلقد قضيت من الرسول ديونى



چون آن بارها از دور نمايان و آن خورشيدها بر تپه هاى جيرون نور افشان شدندت غراب صداى مرگ و سوگ
سرداد، گفتم : فرياد كن و يا فريادنكن برايم فرقى نمى كند، چون من از پيغمبر طلبهاى خود را گرفتم ،
يعنى قصاص بدر و احد را از فرزندانش گرفتم .

مدرك

قمقام زخار چاپ اسلاميه ج 2 ص 555 تاءليف حاج فرهاد ميرزا پسر عباس ‍ ميرزا نوه فتحعليشاه متولد ماه
جمادى الاولى سال 1233 قمرى ، متوفاى سال 1306 قمرى ، تاءليف اين كتاب را در سال 1303 شروع نموده و در سال 1304
ختم نموده است .

39 - ميخواست خانه را آتش زند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوبكر پس از گرفتن بيعت از مردم عمر را با جمعى بسوى خانه فاطمه عليها السلام فرستاد تا على و كسانى
را كه با او در خانه بودند جهت بيعت احضار كنند، و گفت : اگر مقاومت و خوددارى كردند با ايشان بجنگيد،
عمر آتشى با خود برد تا خانه را آتش بزنند، فاطمه عليهما السلام با او روبرو شد و گفت : كجا اى پسر
خطاب ؟ آيا آمده اى خانه ما را بسوزانى ؟ عمر گفت : بلى مگر اينكه داخل شويد در آنچه امت داخل شده است .

مدرك

المختصر ابوالفداء، ج 1 ص 156.

عمر همراه با عده اى از مهاجر و انصار بطرف خانه فاطمه رفتند عمر گفت : يا بايد بيرون آمده بيعت كنيد و
يا خانه را آتش ميزنيم ، زبير با شمشير آخته بيرون شد كه زياد بن لبيد با مرد ديكگر او را گرفتند،
شمشيرش از دستش ‍ افتاد، عمر آنرا برداشته و به سنگى كوبيد و شكست ابوبكر از جماعتى كه از بيعت او
تخلف كرده : در خانه على عليه السلام جمع شده بودند پرس جو كرد، عمر را جهت احضار آنها فرستاد، عمر به
خانه على رفته آنها را صدا كرد و به بيعت دعوت نمود، چون از بيرون آمدن خوددارى كردند عمر هيزم خواست
و گفت : قسم به آن خدائى كه جان عمر در دست اوست اگر بيرون نيائيد خانه را با ساكنانش آتش ميزنم ،
گفتند: يا ابا حغص فاطمه در آنجاست ! گفت : باشد.

مدرك

الامامة و السياسة نوشته ابن قتيبه دينورى .

40 - ميخواست بنى هاشم را بسوزاند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مسعودى گويد: عبدالله بن زبير تمامى بنى هاشم را در زندان عارم كه در دره مكه بود جمع كرده دهانه دره
را پر از هيزم كرد كه اگر تا چند روز با او بيعت نكنند هيزم را آتش زده همه آنها را بسوزاند، چون مختار
از جريان اطلاع يافت ابو عبدالله جدلى را با چهار هزار سوار فرستاد تا آنها را نجات دهد.

عروة بن زبير برادرش عبدالله را درباره جمع بنى هاشم در دره و تهيه هيزم معذور ميداشت و ميگفت : او
ميخواست اختلاف كلمه نشود و مسلمانها متفرق نگردند، و با داخل نمودن آنها در بيعت خود مسلين را متفق
الكلمه نمايد، چنانكه عمر بن خطاب درباره بنى هاشم كرد چون از بيعت ابوبكر تخلف كردند هيزم جمع كرد
تا خانه آنها را آتش زند.

چون از بيعت ابوبكر تخلف كردند هيزم جمع كرد، تا خانه آنها را آتش ‍ زند.

/ 80