رمضان سال 319 هجرى در مهديه متولد شد، بسال 341 هجرى پس ار فوت پدرش بخلافت رسيد، در روز دوشنبه 22 شوال
361 از مغرب بسوى مصر حركت كرد، روز سه شنبه پنجم ماه رمضان سال 362 هجرى وارد شهر جديد قاهره شد بالاخره
در روز جمعه 11 ربيع الاخر سال 365 هجرى در سن 45 سالگى در قاهره از دنيا رفت .
28 - كشتار دسته جمعى بنى اميه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْچون منصور دوانيقى شام را فتح كرد و مروان حمار را كشت به اهل خراسان كه سپاهيانش بودند گفت : مندرباره آل مروان تدبيرى دارم ، فلان روز آماده شويد، روز موعود بنى مروان را كه هشتاد مرد بودند به
بهانه اخذ عطا احضار نمود، چون در مجلس حاضر شدند فرستاده منصور نزد آنهارفت و با صداى بلند گفت :حمزه بن عبدالمطلب بيايد و عطايش را بگيرد بنى مروان به هلاك خود يقين كردند، دفعه سوم آمد و صدا زد:حسين بن على كجاست ، دفعه چهارم آمد و صدا زد: يحيى بن زيد كجاست ؟ سپس اجازه داده شد كه وارد مجلس
منصور شوند عمربن يزيد كه قبلا رفيق منصور بود نيز در ميان آنها بود با خود روى بساط نشانيد، و بقيه
را اذن جلوس داد، اهل خراسان عمود بدست در اطراف آنها اماده ايستاده بودند.منصور گفت : عبدى شاعر كجاست ؟ عبدى بپا خاست و شروع بخواندن قصيده اى در مدح بنى عباس و مذمت بنى اميه
نمود، چند شعر كه خواند عمربن يزيد گفت : اى پس زانيه ، عبدى ساكت شد، عبدالله سربزير انداخت ، پس از
لحظاتى گفت : ادامه بده چون از خواندن قصيده فارغ شد عبدالله كيسه اى كه سيصد دينار داشت به او داد.سپس رو به اهل خراسان كرد و گفت : (( دهيد )) سر آنها را با عمودها كوبيدند تا مغزشان فرو ريخت سپس رو
به عمربن يزيد كرد و گفت : پس از آنهازندگى بر تو فائده ندارد گفت : همانطور است ، او را هم كوبيدند
دستور داد روى جنازه پلاس انداخته و سفره پهن كرده مشغول صرف غذا شدند در حالى كه ناله بغض آنها هنوز
بگوش ميرسيد.پس از صرف غذا گفت : از روزى كه حسين عليه السلام را فهميده ام مانند امروز غذاى گوارا نخورده ام ، بعد
دستور داد از پاى آنها كشيده در باغ دارالاماره به دار زدند، پس از چندى يك روز مشغول صرف غذا بودند
دستور داد پنجره اطاق را كه بباغ باز ميشد، بگشايند، بوى گند جنازه ها مشام اهل مجلس را پر كرد،
گفتند: خوبست كه دستور دهيد پنجره بسته شود، گفت : بخدا سوگند اين بوى برايم از بوى مشك بهتر و دل
پسندتر است .(( فاتح شام و كشنده بنى اميه عبدالله بن على بود كه از جانب منصور متولى جنگ با بنى اميه و والى شام
بود، ظاهرااين جريان بدست او اتفاق افتاده و در متن داستان نيز منصور را تغيير داده با نام عبدالله
ادامه داده است ، در كامل مبرد جلد دوم اين داستان را به عبدالله بن على نسبت داده است - ع ))
مروان بن محمد معروف به مروان جعدى و مروان حمار آخرين خليفه بنى اميه كه ابو مسلم خراسانى در زمان
او خروج نمود، و با كشته شدن او در سال 133 هجرى خلافت بنى اميه كه زياده از هشتاد سال بود منقرض شد.
29 - خون مرا نشوئيد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْدر سال 51 هجرى موقعى كه ميخواستند در (( مرج عذراء )) بدستور معاويه (( حجربن عدى )) را به شهادتبرسانند، به خويشاوندان خود كه در آنجا حاضر بودند رو كرد و فرمود: زنجير مرا از من نگشائيد، خونهاى
بدن و لباسهايم را نشوئيد، چون من در جاده آخرت با معاويه ملاقات خواهم كرد.