115 - رفتار عثمان با صحابه - قصه های اسلامی و تکه های تاریخی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی - نسخه متنی

گردآورنده: عمران علیزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

115 - رفتار عثمان با صحابه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عثمان ميخواست قرآن را جمع كرده و بصورت كتابى يكنواخت در آورد، قرآنهايى را كه مردم با ذوق و سليقه
خود براى خود نوشته بودند جمع كرد، همه را با آب گرم شست و از بين برد - و به نقلى همه را سوزاندن - بجز
مصحف عبدالله بن مسعود كه در كوفه ميزيست و از دادن قرآن خود امتناع ورزيد، عثمان بعامل خود عبدالله
بن عامر دستور داد كه عبدالله بن مسعود را پيش من بفرست ، در اين دين جاى دغل كارى و راهى براى ايجاد
فساد و تبهكارى نيست !!
عثمان مشغول ايراد خطبه بود كه ابن مسعود وارد مسجد شد، عثمان خطبه را قطع كرد و گفت : حيوانك بدى
بسوى شما ميايد!! ابن مسعود باو جواب تند داد كه عثمان به غلامان خود دستور داد پاى ابن مسعود را
گرفته و روى زمين كشيده و دو دنده از استخوانهاى او را شكستند، عايشه كه از جريان خبردار شد در حق
عثمان سخنان بسيار تند گفت (البته بخاطر ابن مسعود نبود بلكه تصفيه حساب شخصى بود) ابن مسعود مريض و
بسترى شد، عثمان به عيادتش رفت و گفت : اين سخنها چيست كه از تو نقل ميكنند؟ گفت : بدستور تو بود كه شكم
مرا لگدكوب كردند تا بيهوش افتادم و نماز ظهر و عصرم فوت شد، و عطاى مرا از بيت المال قطع كردى ،
عثمان گفت : من حاضر به قصاص هستم ، آنچه بتو كرده اند تو نيز در حق من بكن ، ابن مسعود گفت : من اول كسى
نخواهم بود كه قصاص از خلفاء را شروع كند، عثمان گفت : اين عطاى عقب افتاده تو است بگير، ابن مسعود
گفت : موقعى كه احتياج داشتم از من دريغ داشتى حالا كه نياز ندارم ميدهى ؟ نه ، مرا به آن احتياج نيست .

ابن مسعود چند روزى مريض و ناراضى از عثمان زيست ، تا از دنيا رفت ، در آن موقع عثمان در مدينه نبود
عمار به ابن مسعود نماز خواند و پنهانى دفن كرد، چون عثمان برگشت و قبر تازه را ديد پرسيد: اين قبر
كيست ؟ گفتند: قبر ابن مسعود است ، گفت : چطور شد من ندانسته ام دفن كرده اند؟ گفته شد: متصدى كارهايش
عمار بود و خودش وصيت كرده بود كه بتو خبر داده نشود.

پس از چندى مقداد از دنيا رفت عمار باو نماز خواند و دفن كرد، چون خودش وصيت كرده بود كه به عثمان ديد
عمار مركز مخالفين شده خيلى خشمگين شد و گفت : نفرت باد بر پسر زن سياه چهره ، من از اول او را
ميشناختم .

مدرك

تاريخ يعقوبى ج 2 ص 170 - 171.

116 - اولين وقف در اسلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مخيريق از يهوديان بنى ثعلبه بود، در جنگ احد گفت : اى گروه يهود شما خود ميدانيد كه يارى محمد بر شما
واجب است ، گفتند: امروز شنبه است و ما به هيچ كارى دست نميزنيم ، گفت : ديگر براى شما شنبه اى نيست
(دين و قوانين يهود نسخ شد و از بين رفت ) مخيريق شمشير خود را برداشت و عازم جنگ شد و گفت : اگر من كشته
شدم ثروتم در اختيار محمد باشد هر چه صلاح دانست انجام دهد، خدمت رسول خدا رسيد و جنگيد و كشته شد و
رسول خدا فرمود:

(( مخيريق بهترين يهود است ))
املاك مخيريق كه عبارت بود از هفت باغ ، رسول خدا آنها را تحويل گرفت و در راه خدا وقف كرد، و اين
اولين وقف بود كه در مدينه انجام يافت .

مدرك

سيره ابن كثير ج 3 ص 73.

117 - حجاب بهترين پوشش زن است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پس از فتح مكه هند زن ابوسفيان مسلمان شد، رسول خدا از او پرسيد: دين اسلام را چگونه يافتى ؟ گفت : خوب
دينى است كاش سه چيز را نداشت ، فرمود: آن سه چيز كدام است ؟ گفت : يكى تجبيه (ركوع و سجود) دوم معجر
(حجاب ) سوم رفتن اين غلام سياه ببام كعبه (اذان بلال ).

حضرت فرمود: اما تجبيه ، پس نماز بدون آن قبول نميشود، اما حجاب ، پس ‍ آن بهترين پوشش زن است ، اما
غلام سياه ، پس او بهترين بنده خداست .

/ 80