153 - او اهل آتش است - قصه های اسلامی و تکه های تاریخی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی - نسخه متنی

گردآورنده: عمران علیزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

153 - او اهل آتش است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقر عليه السلام فرمود: در جنگ احد برسول خدا عرض كردند: مردى از اصحاب بنام (( قزمان )) به
برادران دينى خود خوب مساعدت و يارى ميكند، حضرت فرمود: او اهل آتش است ، پس از مدتى آمدند و گفتند:

قزمان شهيد شد، فرمود: هرچه خدا خواست آنميشود، پس از ساعتى آمدند و گفتند: قزمان خودكشى كرد، فرمود:

شهادت ميدهم كه من رسول خدا هستم .

جريان بدين قرار بود كه قزمان با شهامت جنگيد و شش و هفت نفر را كشت و زخم زياد برداشت ، او را به خانه
بنى ظفر بردند، مسلمانها گفتند: قزمان مژده ات باد كه امروز خوب كاركردى ، گفت : مژده چه چيز را بمن
ميدهيد؟ بخدا سوگند كه من بخاطر قبيله و حسب خود مى جنگيدم و اگر آن نبود نمى جنگيدم ، چون اذيت و
ناراحتى زخمها زياد شد تيرى از تيردان برداشته و خود را با آن كشت .

مدرك

اعلام الورى طبرسى ص 85.

154 - مروان حمار كشته شد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

نقل شده كه چون سفاح در كوفه خروج كرد و مردم باو بيعت نمودند سپاهى براى جنگ با مروان حمار آخرين
خليفه اموى مجهز و اعزام نمود، مروان فرار كرده و در دهى بنام (( ابو صبره )) وارد كليسا شد در آن مخفى
گشت ، پس از چند روز فهميد كه غلامش او را لو داده و محلش را بدشمن معرفى كرده ، دستور داد سرش را
بريده و زبانش را در آورده و كنار اندختند، گربه اى آمد و زبان غلام را خورد.

پس از چندى سپاه سفاح به سرپرستى عامر بن اسماعيل كليسا را محاصره كردند، مروان شمشير بدست از كليسا
خارج شد و جنگيد تا كشته شد، عامر دستور داد سرش را بريدند و زبانش را در آورده و كنار انداختند، گربه
ايكه ربان غلام را خورده بود آمد و زبان مروان را نيز خورد، عامر گفت : اگر در دنيا چيز عجيبى غير از
اين نبود كافى بود: زبان مروان خليفه اموى در دهان گربه
عامر وارد كليسا شد و روى فرشهاى مروان سر سفره او نشست ، چون موثع حمله عامر، مروان سرسفره مشغول
صرف شام بود كه صداى دشمن را شنيد و بيرون رفت و كشته شد، عامر پس از صرف شام دختر مروان را جهت منادمت
شبانه احضار كرد.

دختر گفت : اى عامر، روزگارى كه مروان را از تخت فرود آورد و ترابجاى او نشاند، از طعام او خورده و از
روشنائى او بهره بردى تو را موعظه كامل نموده و خوب بيدار كرده است ، عامر خجالت كشسد و دختر را آزاد
نمود، قتل مروان بسال 133 هجرى بود.

مدرك

حياه الحيوان دميرى ج 2 ص 310

155 - زرقاء در نزد معاويه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شبى معاويه با عمرو عاص ، و سعيد و عتبه نشسته بودند كه بياد (( زرقاء دختر عدى بن غالب )) كه با قوم
خود در صفين حاضر بود، افتادند، معاويه گفت : كدام يكى از شما سخنان او را بياد دارد؟ بعضى از آنها
گفت : من بياد دارم ، گفت : بگوئيد با او چكنم ؟ گفتند: او را بكش ، معاويه گفت : بد اشاره كرديد،
ميخواهيد او را بكشم مردم بگويند: معاويه پس از پيروزى زنى را كشت ؟

به عامل خود در كوفه نوشت : زرقاء را خيلى محترمانه همراه محرمش نزد من روانه كن ، چون زرقاء در شام
نزد معاويه رسيد، معاويه پس از خوش آمد گوئى پرسيد: مسافرتت چگونه بود؟ زرقاء گفت : خوب بود، مثل خانه
خودم و مانند طفل در گهواره بودم ، معاويه گفت : من اينطور دستور داده بودم ، ميدانى براى چه احضارت
كرده ام ؟ گفت : از كجا ميدانم
معاويه گفت : مگر تو نبودى كه در صفين سوار شتر سرخ مو شده ميان دو صف ايستاده و مردم را بر عليه من
تحريك و آتش جنگ را شعله ور ميكردى ؟ چرا اين كار را ميكردى ؟ زرقاء گفت : رهبر ما (على عليه السلام ) از

/ 80